خویشاوندان دفن شده ام

تنها در حال قدم زدن هستم. گرد و خاک شلوارم را کمی کثیف کرده است هر چند برایم اهمیتی ندارد . در این تنهایی با خود می گویم چه کنم؟ به کجا بروم ؟ از رایانه به درد نخور خانه خسته شده ام ! از خواندن مطالب ، خسته تر… به دنبال راهی هستم برای… ادامه خواندن خویشاوندان دفن شده ام

ای غریبا مرد…

سیمایش را می بینم که مظلومانه نگاهم می کند . هر لحظه که نگاهش می کنم او نیز نگاهم می کند . سالهاست خاطره ی این نگاه معصوم سخت پریشانم می کند . ندایی دارد که نمی توانم بشنوم. سخت پریشانم . آن آمبولانس که مرده ای را می کشید، خاطرات سوزناک زیادی را برایم… ادامه خواندن ای غریبا مرد…

“تنها مرد شهر ما مادر است”

آنچه می خوانید ،‌ واپسین گفتار برادرم محمد، چند لحظه قبل از مرگ می باشد. این نامه، خطاب به مادرم است. ———————————————————————— “تنها مرد شهر ما مادر است” بعد از پدر تا تو را دارم وجودی از مرد برایم مفهوم نیست. می توانم بگویم دوستت دارم ولی… افسوس نمی توانم حقیقت وجود این دوست داشتن… ادامه خواندن “تنها مرد شهر ما مادر است”

باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره

باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره ی اینکه کجایم ؟ چه می کنم ؟ کیستم … محمد محمد محمد روح مقدس . روح خدایی و یک جسم دفن شده که من نمی توانم لحظه ای از یاد او غافل شوم. امروز روز 7 مرداد سال یک هزار و سی صد و هشتاد… ادامه خواندن باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره