از خویشتنِ خویش

می گویند حکیم سهروردی در دامنه کوه می نشست، سوال می پرسید، فکر می کرد و خود پاسخ می یافت، این عکس برای من یادآور آن حکیم پرآوازه است.
می گویند حکیم سهروردی در دامنه کوه می نشست، سوال می پرسید، فکر می کرد و خود پاسخ می یافت، این عکس برای من یادآور آن حکیم پرآوازه است.

در زندان عجیبی گرفتار شده ای، تو را از خویشتنت باز میدارند و زندگی ات را تغییر میدهند. اسارتت رنگ عوض کرده است، همه در زندان جدیدی گرفتار شده ایم که میله ای ندارد. بردگی تغییر شکل داده است، نمیدانیم کی و چطور گرفتار این بی رحمی ها قرار گرفتیم، ولی حالا به اندازه‌ی همین ندانستن می دانم که با چه شیوه ای و چگونه به تاراج روح و جسم ما مشغول شده اند.


شلوغ شده ای، اوضاع همین است، دیگر خودت را نمی بینی، صدها نفر هستند که باید حال شان را بپرسی، باید مراقب باشی روز تولد کسی رد نشود، تمامِ دقتت را هم به کار ببری تا از تو ناراحت نشود، ممکن است بگوید: چرا سر کار می روی؟ چرا وقت کمتری با من هستی؟ باید بدانی که همیشه راهی برای جدایی و جدا شدن هست دیگر آن سازش ها و گذشته هایی که بزرگان از آن حرف میزدند گذشته است و اِمروز، دیروز نیست. زمانی دنیای مجازی برای فرار از خویشتن بود، حالا مکانی شده است تا خویشتنت را از تو بگیرند، زمانی در دنیای مجازی برای خود هویتی جدید ساخته بودی اما حالا این دنیای مجازیست که برای تو هویت می سازد و می گوید که چه بکن و چه نکن.

هفت صبح بیدار می شوی، صورتت رو می شوری و در آینه به خودت نگاه می کنی و می گویی: اِمروز صبح چه قدر زیبا شده ام، چه قدر چهره ام زیباست؛ با نگاه به مبایلت! خوشحال می شوی که به به! چه قدر پیام .. یک به یک پیام ها را میخوانی، آن دختر به تو گفته است: از عکسِ جدید وایبرت خوشش نمیاید، رفیقت نوید، همان که عمری دوستِ تو بوده است می گوید: فلانی، تنها مانده ام. یاد خودت می افتی، به درونت نگاه می کنی و می بینی که ای وای.. کسی دور و ورت نیست، با کسی صحبت نمی کنی، دوستانت هر روز کمتر می شوند، قبلا جمعه ها با دوستان و خانواده برنامه های مختلف داشتید ولی، حالا جمعه ها اگر سر کار نرفته باشی، دوست داری کمی در خانه بشینی، و خانه ات را بنگری، یخچالی که خریده ای! پدرت را با آن موهای سپید! مادرت را با دستانی کرخ که موقع ناهار اگر غذا کم باشد به تو میگوید: عزیزم، من گرسنه ام نیست، تو بخور.. اعصابت ضعیف تر شده است، دیشب سر مادرت داد زده ای، تند صحبت کرده ای! کارت کمتر از جنایت نبوده است، مادرت ولی، دلش شکسته و اشکِ ماه در چشمانش می لرزیده و یاد زمانی افتاده که تو بارها و بارها “یک” خطا را تکرار می کردی او تنها “لبخند” زده است، و حالا تو، چون قدرت بازو پیدا کرده ای، نافرمان شده ای! درست مثل بیشترِ پسران و دخترانِ روی زمین و چه حقیقت تلخیست این چرخه ی تکرار.. در افکار عمیقت چرخ می زنی و ناگهان، مبایلت دوباره صدایت می زند! از افکار عمیقت خارج می شوی، به ساعت نگاه میکنی: 8:20 دقیقه.. دیر کردی.. با عجله از خانه خارج می شوی و به سر کارت می روی: نیم ساعت دیر رسیدی، تذکر میگیری، از حقوقت چند برابر نیم ساعت را کم کرده اند، یاد میگیری که به جای افکار عمیقت، سر ساعت، سر کارت حاضر شوی. یاد میگیری چطور افکارت را کنترل کنی و چگونه آنرا دور بریزی، یاد میگیری به جای خواندن رشته مورد علاقه ات، چگونه وارد رشته ای شوی که در آن آینده کاری داری و روحِ خود را به اقتصاد بسپاری.
حقوقت را گرفته ای، مقداری از قبل پس‌انداز داشته ای، همه مبایل خریده اند، توام یکی می خری. دیگر بجای تلفن خانه، که باعث میشد در کنار همه به دوستانت زنگ بزنی، به حیاط خانه یا اتاقت می روی و در ارامش با دوستت صحبت میکنی، یک روز که مهمان دارید و نمی توانی صحبت کنی، به او پیامک می دهی! تازه می فهمی پیامک چه قدر خوب است! چه قدر آسان و چه کم هزینه. عاشقش می شوی، چند روز دیگر، گوشی ات پر از پیام های عاشقانه، فلسفی، مذهبی، خنده دار شده است و برای خودت آرشیو خوبی داری! نسل جدید گوشی ها ارتباط ها را آسان تر از قبل کرده اند، حالا می فهمی که او کجاست؟ کی آنلاین بوده؟ چه کسانی را لایک میکند؟ چه کسانی را دنبال می کند؟ یک لغزش از تو کافی ست تا دنیا سرت خراب شد، دروغ گفتن، دیگر مثل قبلها ساده نیست، عضو گروه های مختلفی شده ای، اگر یک مقدار روابطت را باز نگه داری، روزانه با ده ها نفر جدید آشنا می شوی که هر کدام اگر 0.1% ذهن تو را مشغول به خود کنند، جایی برای خانواده ات و نزدیکان دوست داشتنی ات نمی ماند. تعدد این 0.1% ها تمام ذهنت را گرفته است، هر کدام به دلیل و نام هایی جای خودشان را دارند، بعضی های شان را “جاست فرند” صدا میکنی، اما با همان “جاست فرند” ها، در دوره های مختلف رابطه عاشقانه داری، می آیند و می روند، می رود و می گذرد، تو مانده ای و هنوز آن “اِنیِ” دیوانه‌ی درونت که تنها در گوشه ای نشسته است و پوستینِ وحشی و ظاهرت را نگاه میکنید که به نام مدرنیته به هرزگی کشیده شده است، با اینکه مقاومت کردی اما دیری نپایید که تو نیز حل شدی.
عصر شده است، کارت تمام شده و راهی خانه می شوی، خانه ای کوچک، در شهری بزرگ، خانه ی راوی مطلب را می گویم، همان خانه ی 55 متری، واردش می شوی و دوباره مقابل آینه خودت را می بینی: آه! چه قدر زشت شده ای! صبح سپید بودی و شب خاکستری شده ای. صبح شاد و پر انرژی بودی، شب ولی غمگین، درهم و خسته.

می گویند حکیم سهروردی در دامنه کوه می نشست، سوال می پرسید، فکر می کرد و خود پاسخ می یافت، این عکس برای من یادآور آن حکیم پرآوازه است.
می گویند حکیم سهروردی در دامنه کوه می نشست، سوال می پرسید، فکر می کرد و خود پاسخ می یافت، این عکس برای من یادآور آن حکیم پرآوازه است.

در میان شلوغی خودت را گم کردی و دیگر نمی دانی که به جه باید برسی: به مبایلت با آن همه برنامه، گروه های خانوادگی و دوستان و غریبه ها، که هر کدام بخشی از ذهنِ کوچک تو را به خود مشغول کرده اند و شبکه هایی که هر روز تو را به سمت سطحی شدن، عمومی شدن، همه پسند شدن پیش می برند، به تبلت و لپتاپ و کامپیوتر که با آن همه نرم افزارها و اپلیکیشن های مختلف، همه میخواهند تو را به خود مشغول کنند که: این بازی را انجام دهی، آن عکس را ادیت کنی و یا حتی کارنامه ی دوست خود را جعل کنی :) تا مبادا پدرش او را تنبیه کند، البته پای فضولی ها و شیطنت هایت هم باز نمیکنم تا دوستانت نفهمند که تو چه قدر کنجکاوی و چه ذهن خرابکاری داری…
حالا به جایی رسیده ای که از وقتی از خواب بر می خیزی، تا وقتی بخواب بروی، خودت نیستی، خودت را نمی بینی و به هر سمتی که همه می روند، تو نیز می روی. خودت را گم کرده ای.


 یک روز اگر به مقدسات تو توهین کنند، ابتدا ناخرسندی، ولی، تو نیز در ادامه بدان می خندی، یک روز اگر خواهرت را مورد تمسخر قرار دهند می خندی و برای دوستانت می فرستی، هنوز  نمی دانی که دنیا در معرض تغییری قرار گرفته است که هرگز پیش از آن چنین نبوده، آنقدر متحول شده است که متفکران هم از حدس آینده عاجز اند، دیگر از آن جامعه سنتی خبری نیست که زرتشت ها بتوانند آن را پیش بینی کنند، آن زمان ها گذشته است، در زمانی قرار داریم که شناخت ما نسبت به آن اندک است و هنوز سال ها برای فهمیدن شرایطی که در آن هستیم، باید فکر کنیم. اما افکار ما دریده شده است.

حالا می فهمم که چرا چوپانِ روستا خودِ خودش است: چون همیشه با خودش است، دلش برای خودش تنگ نمی شود، ولی من خودم نیستم، خودم را نمی شناسم و هر روز دلم برای خودم و خاطراتم تنگ می شود، تکنولوژی دشمنِ شناخت است، حالا من هم خودم را از یاد برده ام و در وضعیتی هستم که گاهی، ماهی، سالی یاد خودم می افتم. دل تنگ می شوم و این دل تنگی، درد دارد.

16 دیدگاه

  1. خیلی تاثیرگذار بود .
    حق دارید دلتون برای خودتون تنگ بشه .
    هر کسی که دل داشته باشه ، دلش واسه آدمی با این قلم و این روحیه و این حرفا ، تنگ میشه .

  2. هر کسی که دل داشته باشه، باید دلش برای خودش تنگ بشه..نه این آدم و نه این قلم

  3. درسته . ولی اون «خود» ی که قشنگ تره ، حتی اگر قشنگیاش ته نشین شده باشه ، برای دلتنگی قابل تره .
    اون «خود» ی که به قول خسرو شکیبایی ، نغمه ی غم انگیزی توی زندگیش داره ، قابل تره .

  4. Wooooow vaghan tasir gozar bod,fekr konam shakhsi nabashe ke in matno bekhone va motehavel nashe,delam vase khodam tang shod

  5. همه از مرگ می ترسند من از زندگی بیهوده خود.

  6. سلام
    خوندم حال و روزی شبیه به این حال و روز رو دارم تا حدودی

  7. میشه بگید چی به سر انجمن برهان اومده؟

  8. انجمن برهان فعلا تبدیل به سپتامان شده، در آینده آرشیو انجمن در دسترس خواهد بود.

  9. “این مطالب جای تامل دارند”
    آیا در قبال فردی که درگیر خویشتن خویش است این جملات مناسب است ؟!!!!!!!!!!!!
    خیلی تاثیر گذاربود!
    حق داریددلتنگ شوید!
    حالو روزی شبیه ب حال و روز شما دارم !

  10. تو مانده ای و هنوز آن دیوانه‌ی درونت که تنها در گوشه ای نشسته است و پوستینِ وحشی و ظاهرت را نگاه میکنید که به نام مدرنیته به هرزگی کشیده شده است .

  11. خیلی زیبابودوبسیارتاثیرگذار،الان که فکرمیکنم چقدردلم تنگ شده واسه خودم.افسوس به حالم

  12. ?⚪️?
    https://telegram.me/iran_aryaee
    ☀️ ☀️ ☀️
    ناسیونالیسم ایرانی،
    اندیشه ناسیونالیسم یا«میهن#گرایی»در ساده#ترین بیان، در بر گیرنده : اندیشه شناخت و پاسداری و بهره وری های میهنی . باید دانسته شود که بدون شناخت هم میهن، شناخت راستین ناسیونالیسم،شدنی نیست. ناسیونالیسم با بیان اندیشه هایی مانند «دلبستگی به میهن» و یا «هم میهن پرستی» به جنگ با باورهای انترناسیونالیستی و بیگانه پرستی رفته و می#کوشد کاستی#های پدید آمده از کارشکنی#های گروهای خواستار جدایی و کالبد های «جهان#میهن» را از بین ببرد.

    کانال ناسیونالیسم ایرانی با سردادن بانگ بازگشت به خویشتن شما را فراخوان کرده است.
    آنان که در قادسیه ها و نهاوندها جان داده اند ما آنان را فراموش نخواهیم کرد!
    https://telegram.me/iran_aryaee

    ✌️ پاینده ایران آریایی ✌️پاینده زبان پارسی پهلوی✌️

    ?✅?
    @iran_aryaee
    ارائه دهنده کانال ناسیونالیسم ایرانی

  13. حال این روزای خیلی از جوونا همین تکرار شده ارزوهای رنگ باخته از حجم جنون تاریکی های ارغوان نسبتت روزهاست که تداعی هیچ مطلق شده است و تو مهربان هنوز نامهربانی این روزگار اهورا نما را باور نکردی و مست تمام این اوهام بی فرجام شده ای……

  14. زیبا بود….
    به امید آنکه جویای خویشتن باشیم..

  15. با این احوال فاصله زیادی دارم
    ولی درد میکشم از درد اطرافیان که دچار این فاجعه شدن

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *