خانه قدیمی ما

از دار دنیا، از میراث اجدادی ، فقط همان یک قلعه، یا یک خانه قدیمی را داشتیم. هر سال چندین بار به شوق اینکه خانه اجدادی مان آنجاست و قبور خاندانمان نیز، به این روستا می رفتیم. دیدنش برای من سراسر شوق بود. با این که جنگل ها خشک شده بودند و حتی بسیاری از چشمه ها نیز ، ولی باز هم از شوق ما نمی کاست. نام این روستا به ترکی  “خُران” ، به فارسی “خوبان” و به تعبیری بهتر، نام این روستا، روستای خوبان (مردمان خوب) می باشد. به جهت خوبی مردمان این روستا که اصلیتی کَرد دارند این نام برایشان انتخاب شد. آرامگاه پدربزرگم که “جهان شاه خان” نام داشت، (و قبر مادر بزرگم که از او افسانه ها بسیار روایت می شود) آنجاست. قبوری که فقط یک سنگ دارند، و گه گاه هم تصویر وسایلی سنتی همچون شانه، چاقو، گردن بند و تسبیح نیز روی سنگ یافت می شود؛ که شانه و گردنبند اشاره به زن بودن، و چاقو اشارتی است به مرد بودن مدفون. گویا پدران من، مالک آنجا بوده اند . نسل در نسل به اخلاق نیک و القابی چون خان و بیگ (آقا) مشهور بوده اند. جوادبیگ، و کاظم بیگ، یحیی خان و جهان شاه خان نمونه آن هستند.

خاندان اصیلی داشته ایم که اگر همچون دیگر روستایی ها سواد شهری ها را نداشتیم، نجابت و مردانگی و شرافت روستایی ها را داشته ایم. افرادی مذهبی نبوده ایم با اینکه همیشه ارادتی خاص به اهل بیت داشته ایم . با وجود اینکه روایتی هست مبنی بر اینکه پیش از تبعید جد ششم و بزرگمان “کاظم بیگ” از  کردستان به قزوین (ما بین 1140 – 1090 شمسی) از پیروان اهل سنت بوده ایم ، اما مدارکی دال برآن در دست نیست.

ملقب شدیم به کاظمی. و این نام خانوادگی از روی نام جد بزرگوارمان، “کاظم بیگ” گرفته شده است. جد پنجم ما، جواد بیگ بود که با دختر حاکم زنجان ازدواج کرده بود و بعد از وی یحیی خان، جهان شاه خان، عبدالله خان و سپس هم برادرش، پدر مرحومم ابراهیم خان حامل لقب کاظم بیگ بودند. ویژگی جالب در میان همه ی خان ها سه زن داشتن آنها بوده که البته زن های متعدد در یک زمان نداشته اند بلکه علت ، فوت و یا طلاق زن ها بوده است. برای مثال همسر اول ابراهیم خان در سال پنجم ازدواجش فوت کرد، و از همسر دومش هم جدا شد و سپس  با همسر سومش ازدواج کرد.

در این میان از ما شاخه ای فرعی بوجود می آید، که از دیر باز تا کنون اختلاف طبقاتی و فرهنگی چشمگیری با آنها داشته ایم، بطوریکه رفتارهای ناهنجار آنها اصلا برازنده ی خاندان کاظمی نبود. گاهی گویی قلبی در سینه ی آنها نمی تپد . سالها پیش یکی از خواهران آنها در اثرسانحه ی تصادف خون زیادی از دست داد، برادرانش اما به دلایل مختلف از اهدای خون سر باز زدند. در اینجا یکی از فرزندان ابراهیم خان، خون خود را برای نجات آن دخترک اهدا کرد و او را از خطر مرگ نجات داد و جان خود را به خطر انداخت . اما آنها پای دخترک که در اثر آن تصادف کوتاه شده بود را نیز معالجه نکردند و با پول دیه ی آن خانه خریدند! و امروز پس از سالها دخترک هنوز نمی تواند خوب راه برود. به همین صورت پدرانشان نیز به بدی یاد شده اند، و من نیز به همین دلیل از آوردن نام بزرگان این شاخه خودداری کنم.

با وجود تفاوت بسیار، سعی کردیم ارتباطی هر چند کم با این شاخه متفاوت از خودمان داشته باشیم . گویا این کار نیز عبث بود و تفاوت های فرهنگی که از ابتدا آشکار بود به جایی رسید که تحملش سخت بود. از چندی پیش اینان ادعای مالکیت زمین های پدری ما را کردند، و اوضاع سخت به هم ریخت . کلیه خاندان را به جبهه گیری وادار کردند، به این ترتیب که بزرگان خاندان، یا باید جانب دار ما می شدند و یا جانبدار آنان. و این درد بزرگی بود، که حتی مراسم های یادبود و عروسی ها را تحت شعاع خود قرار می داد و اصل وحدت اینجا نابود شد.

مدارک ،همه به حق بودن ادعای ما مهر تایید می زد، مردم و اهل خاندان جانب دار ما بودند و این چنین بود که آنان تنهاتر شدند که این قدرت طبیعت، یعنی کنار رفتن پرده های ظاهری را نشان می داد.

آنها ادعای زمین های پدری مارا کرده بودند اما گویا این کار برایشان کم بود که اقدام به تخریب قلعه پدری یا خانه تاریخی ما کردند. و این کار برای آنان حماقت بزرگی بود. زیرا که این بی حرمتی بی پاسخ نخواهد ماند. شکایتی از طرف همه ی پسران ابراهیم خان، علیه آنها تنظیم شد و آنها که این شکایت را دیدند گفتند : “احترام فراموش شده است و مردمان به عموی خویش شکایت می برند در حالی که ما احترام ابراهیم خان را بسیار داشتیم!”

نمی دانم چطور باید حجم عظیم تاسفم را از راه قلم به قلب ها برسانم. آنها خانه ی اجدادی مارا با خاک یکسان کردند. کدام دادگاه می تواند حق مارا به کلی از آنها بگیرد؟ درد بزرگی است. از دار دنیا، از میراث اجدادی فقط همان یک قلعه، یا یک خانه قدیمی را داشتیم. هر سال چندین بار به شوق اینکه خانه اجدادی مان آنجاست به این روستای خاموش می رفتیم.

37 دیدگاه

  1. سلام
    دلیل نوشتن این مطلب چی بود؟
    چه حسی وادارت کرد بنویسی؟

  2. سلام
    دین ارثی حالا چه فرقی میکنه سنی یا شیعه؟
    همین اتفاق هم برای خاندان ما افتاده اجداد ما از مذهب سنی در سالیان دور شاید دویست سال پیش برگشتن.
    الان که دو مذهب رو می بینم هیچ تفاوتی و ارجحیتی بین این دو نمی بینم هر دو مسلمان هستن و کتاب و پیامبر هر دو یکی هستش.
    دوست من مطلبت جالب بود.

  3. سلام
    سخته
    سخته که چیزهایی رو که متعلق به توئه و برات ارزش زیادی داره
    با نامردی ازت بگیرن
    وتو بمونی و خشم واندوه
    میفهمم

  4. سلام

    دوست عزیز تو فروم وردپرس راهنمایی کرده بودید که از rell=”tag” استفاده کنم اما میشه توضیح بدید یعنی این کد رو باید کجا وارد کنم و کار این کد چیه
    باتشکر

  5. منم نگفتم کسی گفته فرق میکنه

    فقط برای من سوال بود این مشکل پسندی مردم
    سر مذهب !

  6. سلام.
    احساس کردم خیلیییی روستای خُران را دوست دارید و شاید این بخاطر داشتن قلعه ای بوده که یادگاری از اجدادتون بوده و خاطراتی که از آن محل دارید،متاسفم که نمیشه شکایتی از باعث و بانی بکنید و نمیتونید اون قلعه رو با خاطراتش برگردونید اما احساس خوشایندی از علاقه ای که نسبت به گذشتگانتون دارید، داشتم.

  7. اِنی! من فکر میکردم احتمالاً همون آناهیتا بوده شده آنی؛ بعد مثل آنه شرلی که یه ـه گذاشته بود تهِ اسمش که با بقیه‌ی آنی‌ها فرق کنه شما هم یه آ رُ به اِ تبدیل کردی که با بقیه‌ی آنی‌ها فرق داشته باشی!
    بعد یادمه که یه بار یه چی راجع به روح پدر آزادی نوشته بودم براتون تهش هم یه ممیّز ِ “دخترم” حواله‌ی اسم شما کرده بودم! یادمه که اعتراضی مبنی بر دختر نبودنتون نکرده بودین! D: یا من اشتباه می‌کنم یا به هر حال یکی یه اشتباهی کرده!
    حالا این اسم شما یعنی چه؟!

  8. خوند م.غم شما رو.
    اول به خاطر فوت ابراهیم خان پدرتون متاسفم!
    ببین الان اینا مگه خواهر برادرای شما نمیشن؟
    شما گفتین اینا بچه های زنهای قبلی پدرتونن؟
    من گیج شدم!
    خب پس اونها هم تا حدودی حق داشتن.اگه بی فرهنگیشون رو نادیده بگیریم.

  9. تا خانه دل مارا خراب نکردی بیا بیشتر با هم آشنا بشیم آقا کاظمی./. خیلی دوست داریما..بیا تو انجمن حرف میزنیم.مرسی

  10. ه نام صاحب شانس
    « با عشق هم چيزممکن است.»

    موقعي که اين نامه را دريافت مي کنيد کسي راکه دوست داريد ببوسيدومنتظريک معجزه باشيد.

    اين نامه براي خوش شانسي شمافرستاده شده است نسخه اصلي درکشورانگلستان مي باشد.اين نامه9باردردنياچرخيده است شانس براي شمافرستاده شده است ظرف مدت 4روزپس از دريافت اين نامه اخبارخوشي را دريافت خواهيدنمود به شرط آنکه شماهم به نوبه خود آن رابراي ديگران ارسال نماييد.اين شوخي نيست باارسال آن شما خوش شانسي خواهيد آورد پول نفرستيدکپي ها رابراي اشخاص بفرستيد که فکرميکنيدبه شانس احتياج دارند.اين نامه را نگه نداريد.اين نامه راظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود.

    يک افسر آر.آ.پي.هفتاد هزاردلاردريافت نمود.جرلبرن ده هزار دلار دريافت نمود ولي چون اين زنجيرراشکست آن را ازدست داد. درهمين حال درفيليپين جين ولنز به دليل اينکه اين نامه رابه جريان نينداخت6روزپس ازدريافت آن همسرش راازدست داداگرچه قبل از مرگ همسرش775هزاردلاردريافت نموده بود.حتماُ20 کپي بفرستيدو ببينيدکه ظرف مدت 4روزچه اتفاقي مي افتد. اين زنجيره از ونزوئلا شروع شدواين نامه ازبانرک آنتولي پيگيري وبه ميليونري در آمريکاي جنوبي نوشته است. ازآنجاکه اين کپي بايد در سراسرجهان بگرددشمابايد20کپي تهيه نموده وبراي دوستان وهمکارانتان بفرستيدپس از چند روزشمايک سورپريزدريافت خواهيدنموداين يک حقيقت است حتي اگرشمايک شخص خرافاتي نباشيد.
    توجه کنيدکنانتين ارلاس درسال1958نامه را دريافت نمودو ازمنشي خودخواست تا 12کپي تهيه نموده وآنهاراارسال نمايد چند روزبعداودرلاتاري دوميليون دلاربرد

  11. شهر خوبان دقیقا کجای ابهر قرار داره چون در هیچ نقشه ای اسمی از اون ذکر نشده بود. دهاتی مسخره

  12. اسم روستاتون واقعا برازنده است البته برازنده ی خودت و باید بگم نوشته احساس داره هر نوشته ای علاوه بر سبک ادبیش (انگار شما سبک ادبی خاصی را دنبال نمی کنید) دارای حالاتی روان شناسی است و هر انسانی به اندازه ی خودش متوجه حس درونی نویسنده می شه این هم باید اضافه کنم که در نوشته هات حتی اونا که غمگین نیستند نوعی غم وجود داره اما نه غم سرخوردگی واسه همین هم اسم سبک درونی نوشته هات را گذاشتم غم و غرور و بدون در رساندن احساس به قلب ها کاملا موفقی . بابت اندوه این نوشته ات هم واقعا متاسفم .

  13. من از دانشجویان شهر ابهر بودم و 4 سال در انجا زندگی کردم . یه جورایی دوس داشتم تو این وبلاگ عکسهایی از کوچه بازار شهر ببینم که متاسفانه نبود یا ندیدم . اگر با دوربین دستی تان عکاسی کنید خوب است . خاطراتی زنده میشود. در روزگاری که پدر به پسر رحمی ندارد از فرزندان جد سوم خود چه انتظاری دارید . قلعه اجدادیتان نیز بخشی از تاریخ این مملکت بود که نابود شد و نابود میشود . توسط تازیان وحشی اشغالگر ومردمان خرافه پرست…
    سبز باشید

  14. خیلی از جنگها و کشمکشها و بحثها و جدلها بر سر مذهب بوده و هست حالا شما از مشکل پسندی مردم سر مذهب تعجب می کنین؟ مذهب خیلی بیشتر از آنکه شما روی آن حساب بازکرده اید با ارزشتره.

  15. سلام

    براي درگذشت پدرتون واقعا متاسفم . خدا بيامرزدشون .
    اين چيزها رو كه خوندم احساس كردم دارم فيلم تاريخي ميبينم ..!
    يا كتاب قديمي ميخونم .
    شايد بهتر باشه از پيشينه و اصالتتون يك كتاب بنويسيد …يا يك فيلم نامه .!
    فكر ميكنم خيلي هوادار پيدا كنه …..
    براي ويران شدن خانه ي آبا و اجدادي شما هم واقعا متاسفم . بايد خيلي غم انگيز بوده باشه . با اينكه زندگي من مانند شما نيست ولي ميتونم تصور كنم كه چقدر دردناك بوده …..
    منم به اصالت خيلي اهميت ميدم .
    حالا ناراحت نباشيــــد….شايد بهترباشه ديگه كمتر دلبسته ي اين چيزها باشين .

    موفق باشيد . :)

  16. تاریخ را نیک بپنداریم درگذشت سر گذشت آرزوهاست

  17. سلام انی عزیز،واقعا متاسفم و احساست رو با تمام وجود درک میکنم منم همیشه از وجود این ادما که به هیچ چیز احترام نمیذارند رنج میکشم و واقعا نمیتونم درکشون کنم فقط واسشون خیلی متاسفم .تو هم زیاد غصه نخور ،دنیا همینه.فقط میتونیم تک تک طرز فکر و فرهنگ خانوادگیمون را ارتقاءببخشیم تا جامعه و مردممون از فرهنگ بالاتری برخوردار شوند.

  18. ممنونم جمیله عزیز به خاطر توجه و هم دردی..

    “اِنی غم گذشته هرگز مخور، هرگز به غصه خوردن گذشته بر نگشته “

  19. سلام…راستی که چقدر بده که انسان رو از دلبستگی ها دور کنن…بدون اینکه توجهی به احساس طرف داشته باشن…
    انی جان خوب میتونم درکت کنم…منم تقریبا با چنین فاجعه ای روبه رو شدم…واقعا دردناکه…اما ناراحت نباش چون خدا جواب اینجور آدمارو زود میده…

  20. سلام حالا میفهمم بیخودی کسی با احساسی خاصی زیبا نمیشه باید اینچنین زندگی داشته باشه زیبا و آموزنده مهرداد طاهری هستم از اصفهان

  21. سلام. جدا آدمهای خاص دردهای خاصی هم دارند که باهمه مردم فرق داره فقط وجه شباهت غمها شون یا حتی غصه هاشون با آدمهای مثل خودشون هست و نه مثل همه کس آموزنده بود
    مهردادطاهری هستم از اصفهان

  22. Enijan, salha bod ke vasam moamma shode bodi. Ba didane in web, ehsas mikonam bishtar shenakhtamet. Shayad ye jor hamzat pendari bashe, shayad, vali harchi ke has khoshhalam

  23. با سلام ، اين روستا در کجای ايران (کدام استان) قرار گرفته؟

  24. آستان قزوین – تاکستان – جاده ای میان بری به شمال میره و در کنار روستاهای زنده و مشهورتری چون : زکان – میهین – قلات و نیکویه.

  25. می فهمم که چه قدر خاطرات کودکی ناب و شیرینه

    اما عوضش یه تمرین یا شاید امتحان بود برای دلبستن از این دنیا ، از همه چیز ِ این دنیا ،
    دقیقا دل کندن از چیز هایی که دوست داریم کار ِ بزرگیه

    حتما خیری توش بود :)

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *