4th ژوئن، 2010
تنها در حال قدم زدن هستم. گرد و خاک شلوارم را کمی کثیف کرده است هر چند برایم اهمیتی ندارد . در این تنهایی با خود می گویم چه کنم؟ […]
4th ژوئن، 2010
تنها در حال قدم زدن هستم. گرد و خاک شلوارم را کمی کثیف کرده است هر چند برایم اهمیتی ندارد . در این تنهایی با خود می گویم چه کنم؟ […]
3rd آوریل، 2010
سیمایش را می بینم که مظلومانه نگاهم می کند . هر لحظه که نگاهش می کنم او نیز نگاهم می کند . سالهاست خاطره ی این نگاه معصوم سخت پریشانم […]
26th اکتبر، 2009
آنچه می خوانید ، واپسین گفتار برادرم محمد، چند لحظه قبل از مرگ می باشد. این نامه، خطاب به مادرم است. ———————————————————————— “تنها مرد شهر ما مادر است” بعد از […] |