سال ها پیش، – شاید حدود بیست سال پیش، – زمانی که تنها چهار سال داشتم، ماجرای عشقی اتفاق افتاد که اگر چه سرانجام خوشی نداشت اما شروعش خوش بود؛ از داستانش میتوان رمانی نوشت، خاطرهها گفت و چرا نباید برای آن ترانهای خواند؟ مادرم سه خواهر داشت، فاطمه از همه زیباتر بود، قدی بلند… ادامه خواندن فاطمه، فاطمه است.
همچنان «جنگ» است و ما در «صف»
این یادداشت در تاریخ ۱۷ شهريور ۱۳۹۵ در سایت تابناک منتشر شده است. (لینک) بسیاری از افراد این روزها در هر خانه یا مکان عمومی، از مترو و اتوبوس گرفته تا دانشگاه و پارک و سینما، مشغولِ استفاده از شبکههای اجتماعی هستند، متوسط استفاده از شبکههای اجتماعی در دنیا 103 دقیقه و در ایران بیش از… ادامه خواندن همچنان «جنگ» است و ما در «صف»
چه کسی از فیلترینگ توییتر سود میبرد؟
این نوشته در روزنامه شرق به تاریخ 95/05/14 منتشر شده است. (لینک) چهرهها از مسئولان گرفته تا مشهوران، عضوی از لشكر نسبتا پرشمار توییتریها در ایران هستند و اصولگرا و اصلاحطلب، در توییتکردن دیدگاههایشان از هم سبقت میگیرند. طنز تلخ ماجرا این است که بسیاری از چهرههای رسمی کشور در توییتر حضور دارند اما این… ادامه خواندن چه کسی از فیلترینگ توییتر سود میبرد؟
بویِ عید
از اسفندماه که همه آماده میشدیم، خانهتکانی شروع میشد، مادرم سبزه میکاشت تا عید سبز میشد. لباس نو میخریدیم. یکبار پسری را دیدم که دستش را در شانه مادرش گذاشته است، نگاهی به مادرم کردم، مادرم از من قدبلندتر بود، بهزور دستم به شانهاش میرسید، مثل همان پسر، دستم را در شانه مادرم میگذاشتم. نزدیکی… ادامه خواندن بویِ عید
یک تکّه نان
برای دلم می نویسم: پیرزن است، هفتاد و دو سال سِن دارد. عُمری بی ادّعا و بی ریا زندگی کرده است. بچه داری و خانه داری کرده است، این زَن، زَنِ اَخلاق است. پارساست، پاکدامن است، عمری به پارسایی و عبادت گذرانده است، کم نیاورده و بر عقیده اش استوار مانده است، هنوز هم وقتی… ادامه خواندن یک تکّه نان