دل خوش بودم. به اطراف که نگاه می کردم، ماشین می دیدم، دوچرخه می دیدم، حتی فرغون می دیدم. من هم آرزو می کردم یک فرغون داشته باشم تا سوارش شوم و کسی مرا براند و کیف کنم. لاستیک ها و دوچرخه ها را پیدا می کردیم با یک چوب که از درخت می کندیم… ادامه خواندن فقر و آزادی
برچسب: اشک
من و شیطان
این متن با بی پروایی نوشته شده است و بسی مایه حیرت و تاثر است . *** اکنون به درستی می دانم او بسیار زیرک بود، زیرکتر از فرزین ! بی پرواتر از مهدی ، بد اخلاقتر از عباس ، لوس تر از نسیم، سنگ تر از منیژه، سخت تر از ایرج ! شنیده ام… ادامه خواندن من و شیطان
داستان یک عشق معصوم
(پیشنهاد میدم حتما بخوانید) آن روز برای دیدن یک دوست به آن منطقه تهران رفته بودم؛ محلهای اعیان نشین که حتی با نگاه کردن به در و دیوار و آسفلات کف خیابان و درختهای پیادهرو و آب زللا داخل جویهایش نیز به راحتی میشد تشخیص داد که ساکنین این محله جزو «از ما بهتران» هستند!… ادامه خواندن داستان یک عشق معصوم