باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره

باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره ی اینکه کجایم ؟ چه می کنم ؟ کیستم … محمد محمد محمد روح مقدس . روح خدایی و یک جسم دفن شده که من نمی توانم لحظه ای از یاد او غافل شوم. امروز روز 7 مرداد سال یک هزار و سی صد و هشتاد… ادامه خواندن باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره

‫داستان یک عشق معصوم

(پیشنهاد میدم حتما بخوانید) ‫آن روز براي ديدن يك دوست به آن منطقه تهران رفته بودم؛ محلهاي اعيان نشين كه حتي با نگاه كردن به در و ديوار و آسفلات كف خيابان و درختهاي پيادهرو و آب زللا داخل جويهايش نيز به راحتي ميشد تشخيص داد كه ساكنين اين محله جزو «از ما بهتران» هستند!… ادامه خواندن ‫داستان یک عشق معصوم