از وقت های تنهایی ام چه بادبادک ها ساخته ام رها در آسمان با نخی به دست باد …
ماه: اردیبهشت 1388
باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره
باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره ی اینکه کجایم ؟ چه می کنم ؟ کیستم … محمد محمد محمد روح مقدس . روح خدایی و یک جسم دفن شده که من نمی توانم لحظه ای از یاد او غافل شوم. امروز روز 7 مرداد سال یک هزار و سی صد و هشتاد… ادامه خواندن باز هم محمد ! باز هم ترس و دلهره
داستان یک عشق معصوم
(پیشنهاد میدم حتما بخوانید) آن روز براي ديدن يك دوست به آن منطقه تهران رفته بودم؛ محلهاي اعيان نشين كه حتي با نگاه كردن به در و ديوار و آسفلات كف خيابان و درختهاي پيادهرو و آب زللا داخل جويهايش نيز به راحتي ميشد تشخيص داد كه ساكنين اين محله جزو «از ما بهتران» هستند!… ادامه خواندن داستان یک عشق معصوم