لباس زندگانی

من عاشق این لباسم بودم، همیشه تو کِشوی لباسام نگهش می داشتم، گاهی می رفتم نگاهش می کردم و حسرت می خوردم که چرا دیگه این لباس تنم نمیشه ؟ وقتی خواهرزادم به دنیا اومد، دادم به مامانش و گفتم “اینو بپوشون بهش!” (یعنی یه هدیه است و برای نسیمه) خواهر زادم بزرگ شد و… ادامه خواندن لباس زندگانی

50 تومانی

نگاه برادر، اِنی را ویران کرد. … و این زندگی ساده ما بود، زندگی بی علمی که سرشار از سنت ها و فرهنگ ها بود، سرشار از خرَدی که امروز پیدایش نیست و گم شده است. ما فقیر بودیم و من اون صحنه ها رو فراموش نخواهم کرد. اون روز که مامان ۵۰ تومان برای… ادامه خواندن 50 تومانی

اینجا بهشت من است

اینجا بهشت من است. دوست دارم بعد از اینکه ازدواج کردم، بالای یکی ازین درخت ها کلبه ای چوبی بسازم، داخل کلبه میزی باشد و روی میز یک لپتاپ که به اینترنت متصل باشد. هر روز صبح که از خواب برمیخیزیم مستقیم از بالای درخت، به آب شیرجه بزنم، اگر شد چیزی شکار کنم و… ادامه خواندن اینجا بهشت من است

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در من نوشت

از پاکی آلودگان

اینجا یکی از روستاهای کوچک ایران است ، با آب و هوایی کوهستانی. مردم هنوز بوی قدیم میدهند. برف که می بارد ، هوا سرد و خشک می شود. شب ها از شدت سرما، نه آدمی پیدا می شودو نه ماشینی . روز ها، همه چیز یخ زده است و ماشینها به سختی روشن می شوند.… ادامه خواندن از پاکی آلودگان

آیا جنایت نکرده ایم ؟ (سومالی..)

لطفاً از هر جا که این مطلب را می خوانید اِقدام به اشتراک آن کنید. نه آیا او هم دلی دارد ؟ نه آیا او هم شوقی دارد ؟ نه آیا او هم اِحساسی دارد؟ اِنی باز هم غمگین است.. اِنی باز هم آزرده و شرمـ‎ـسار اَست، تا می آیم ناله کنم می گویند چرا… ادامه خواندن آیا جنایت نکرده ایم ؟ (سومالی..)