آنچه خواهید خواند ترجمه ذوقی از نامه 31 نهج البلاغه به دستِ فاطمه شهیدی، نویسنده مجله پرسمان در نسخه های شماره 62، 63، 64، 65، 66، 67 و 68 می باشد. این نامه خطاب به امام حسن، بعد از بازگشت از جنگ صفین نوشته شده است.
این، سفارشهای پدری است که میرود؛
پدری که میداند لحظهها میگذرند؛
میداند زندگیاش رو به پایان است؛
پدری تسلیم نظام روزگار و
از دنیا بیزار؛
ساکن خانههای گذشتگان که میداند نوبت اوست که خانهها را بگذارد و برود.
این، سفارشهای پدری است به فرزندش
و فرزندان، آرزوهای درازی دارند که به آنها نمیرسند؛
در راهی میروند که به نابودی میرسد.
فرزندان انسان، نشانهگاه تیر دردها،
اسیران روزگار،
تیررس رنجها،
بندگان دنیا،
معاملهگران هیچ و پوچ
و برندههای رقابت فنا و زوالند.
فرزندان انسان، در بند مرگ،
ناگزیر از رنج،
همدم اندوه،
آماج بلا،
شکست خورده شهوت
و جانشین مردگانند.
فرزندم!
این روزها که میبینم دنیا پشت کرده، روزگار سرکش از من میگریزد
و آخرت، نزدیک میشود.
از فکر و ذکر دیگران، رها شدهام.
به بیرون از خود، اعتنایی ندارم.
نگاهم از مردم، به درونم برگشته، به خود میاندیشم.
نزدیک شدن مرگ، از فکرها و خواهشها هم مرا منصرف کرده
و حقیقت وجودم را عریان، پیش چشمم نهاده،
مرا مشغول اموری جدی کرده که شوخی برنمیدارند و
به حقایقی کشانده که عین واقعیتند.
فرزندم!
(این روزها از فکر دیگران بیرون آمدهام؛
ولی به تو فکر میکنم)
چون تو پاره وجود منی،
نه، بالاتر از این،
تو، خود منی،
رنجی به تو برسد، به من رسیده؛
اگر مرگ سراغت بیاید، سراغ من آمده؛
حال و احوال تو، حال و احوال من است و
به همین خاطر، این نامه را مینویسم.
مینویسم تا پشت و پناه تو باشد؛ چه من زنده بمانم و چه نمانم.
پسرم!
سفارشت میکنم از خدا پروا کن و
پیوسته به فرمان او باش
و با پیاپی به خاطر آوردنش، دلت را آباد کن و
به ریسمان او بیاویز.
کدام رشته، محکمتر از رشته بین تو و خداست
(اگر آن را بگیری)؟
دلت را زنده نگهدار؛ با یادآوری،
هوایش را بمیران؛ با پارسایی،
توانایش کن؛ با باور،
روشناییاش ده؛ با اندیشه،
حقیرش کن؛ با فکر مرگ،
وادارش کن تا اقرار کند که دنیا رفتنی است؛
وادارش کن تا با چشم باز، ناگواریهای دنیا را ببیند؛
وادارش کن واهمه کند از هیبت روزگار؛ از تغییر حال و احوال؛ از روزها و شبهای تلخی که شاید در راه باشند.
داستان رفتگان را برایش بگو!
بگو بر سر آنها که پیش از او بودند، چه آمده!
دیار و یادگار رفتگان را نشان او بده!
بگو: «ببین چهها کردند؛
از کجا کوچ کردند؛ کجا فرود آمدند و ماندنی شدند.
از کنار رفیقان، به دیار ناآشنایی رفتند و
همین امروز و فرداست که تو هم از آنها شوی».
فرزندم!
آخر راه را آباد کن.
آن دنیا را با این دنیا عوض نکن!
درباره آنچه نمیدانی، گفتگو نکن!
آن جا که لازم نیست حرفی بزنی، نزن!
اگر میترسی در راهی گم شوی، همان اول راه، پا، پس بکش؛
چون در آستانه سرگردانی، بازایستادن و تأمل، بهتر است از این که بگذاری حوادث هولناک، تو را بر پشت خود بنشانند و هرجا ببرند.
به خوبیها بخوان و اهل خوبی باش!
با دست و زبان، بدی را بران!
تمام سعیات را بکن تا از اهل بدی، دور بمانی!
آن طور که شاید و باید، در راه خدا جهاد کن و نگذار تا ملامت هیچ ملامتگری، تو را نگه دارد،
در جستوجوی حقیقت، هر جا که هست، در اعماق سختیها و در انبوه حوادث، غوطهور شو
و پی فهم حقیقت دین باش!
خودت را عادت بده به صبوری و به تحمل ناگواریها!
چه اخلاق خوبی است این صبوری و این شکیبایی در مسیر حق!
در همه احوال، وجودت را به خدایت بسپار!
پیش او باشی، پناهت امن است و نگهبانت قوی.
هرچه میخواهی، تنها از او بخواه
که دادن و ندادن، دست اوست.
مدام از او تقدیرهای خوب بخواه!
فرزندم، به این سفارشها دقت کن و به این نامه، پشت نکن.
فرزندم!
سن و سال من، بالا رفته و ناتواني مرا فرا ميگيرد؛
خواستم پيش از اين كه اجلم شتابان از راه رسد، اين سفارشها را بنويسم و اين اوصاف را براي تو ثبت كنم؛
نكند ديگر نتوانم آن چه در درون دارم، به تو برسانم؛
نكند جسمم که ناتوان ميشود، انديشه و فكرم هم نقص پيدا كند؛
نكند بعضي وسوسههاي درون و برون، زودتر از من، به قلب تو برسند و دلت را سخت و رميده كنند.
بيترديد، دل جوان، زمين خالي از كشتوكاري است كه هر بذري در آن بپاشند، ميپذيرد و ميروياند؛ به همين خاطر، پيش از اين كه دلت سخت شود و فكرت مشغول هزار جا گردد، تربيت تو را شروع كردم؛ تا با انديشه و ارادهاي مصمم، سراغ حقايقي بيايي كه اهل تجربه، پيش از تو، زحمت گشتن و يافتن آنها را كشيدهاند؛ حقايقي كه لازم نيست براي جست و جوي آنها رنجي ببري و دوباره تجربهشان كني.
با دريافت اين حقايق، به همان آثاري ميرسي كه ما رسيديم و
شايد نكاتي كه براي ما نامعلوم و تاريك بود، برايت روشن شود.
فرزندم!
من به اندازه همه پيشينيان عمر نكردهام؛
اما به آن چه كردند، دقت كردم.
به حكايتهايي كه از روز و روزگارشان مانده، فكر كردم.
در نشانهها و يادگارهايشان گشتم و
شدم مثل يكي از آنها و
حتي بالاتر.
من از سرگذشت همه آنها خبر داشتم؛ گويي با همه آنها، از اولين تا آخرين نفر، زندگي كردهام.
زلالي و تيرگي، سود و زيان امور را فهميدم.
بعد از هر چيزي، براي تو، زلال و زيبايش را انتخاب كردم و مبهم و شبههناكش را كنار زدم.
مثل هر پدر دلسوزي، نگران تو بودم.
تصميم گرفتم [بر اساس اين تجربهها] تربيت تو را آغاز كنم؛
درست همين حالا كه تو در اوج زندگي هستي و در آستانه رويارويي با جهان؛
همين حالا كه نيتت سالم است و درونت صاف و پاك.
تصميم گرفتم تربيتت را با كتاب خدا و تفسيرش شروع كنم؛ با احكام اسلام و حلال و حرامها و خواستم چيزي غير اينها نگويم.
بعد ترسيدم مکتبها و شبهاتي كه براي مردم، به خاطر هواهاي نفساني و انديشههاي باطلشان پيش آمده، حقيقت را از چشم تو هم مثل همان مردم، بپوشاند؛
پس برخلاف ميل قلبيام، تو را از انديشهها ي ديگر هم آگاه ميكنم؛
چون به يقين رسيدنت را بيش از اين دوست دارم كه تسليم امري شوي كه در آن، از مهلكهها و شبههها در امان نيستي.
به اين اميدم كه در مسير اين تجربهها، خدا، تو را به رشد برساند
و تا مسير معتدل و راست، راه ببرد.
اينك، اين سفارشهاي من؛ از تو ميخواهم به آنها عمل كني:
پسرم!
بدان که خوشايندترين چيزي كه دلم ميخواهد از وصيت من بگيري، پرواي خداست؛
اكتفا به هر چه مقرر اوست و راه افتادنت در همان مسيري كه پدران و نيكويان خاندانت طي كردند؛
چون آنها مدام دل و روحشان را ميپاييدند؛
همان جور كه تو ميپايي و
به خود فكر ميكردند؛
چون تو که اهل فكر و مراقبهاي.
سرانجام، اين مراقبهها آنها را رساند به اين كه بايد به حقايقي كه ميشناسند، عمل كنند
و هرچه تكليفشان نيست، وا گذارند.
اگر قلب تو، اين دستاورد نياكانت را نميپذيرد،
اگر ميخواهد خودش حقيقت را بداند،
همانطور كه آنها دانستند،
پس مراقب باش که خواستن و جستوجويت، براي دانستن و فهميدن باشد؛
نه غوطه در شبههها و تشديد جدلها.
قبل از آغاز جستوجو، از خدا كمك بخواه و
به او با شوق، رو كن تا توفيقت دهد.
هرچه تو را به شبهه و دودلي مياندازد، كنار بگذار!
دلت که يكرنگ شد و سر فرود آورد،
رأي و نظرت كه از پريشاني درآمد و كامل شد،
آن گاه، به حقايق اين وصيت، دقت كن.
اگر دلت يکرنگ نشد و
فكر و خيالت، آرام و آسوده نشد،
پس بدان چون شتري شبكور به بيراهه ميروي
و در تاريكيها، غوطهور ميشوي.
آن كه در جستوجوي دين است، به بيراههها نميرود و تاريكي و روشني را به هم نميآميزد.
در اين آميختگيها، ايستادن، بهتر از رفتن است.
پسرم!
به وصیت من خوب فکر کن
و بدان که مرگ در اختیار کسی است که زندگی در اختیار اوست؛
همان که میآفریند، میمیراند؛
همان که نیست میکند؛ باز میگرداند؛
همان که گرفتار میکند، آسایش میبخشد.
بیتردید، دنیا، جز با نظام خداوندی، برقرار نمیماند؛ نعمتها، سختیها، سزای روز جزا و اموری که قرار داده و ما درک نمیکنیم.
درک بعضی سنتهای خداوندی، اگر برایت مشکل شد، بگذار به حساب این که به حکمتهای آن نادانی؛
چون تو در اول آفرینش، نادان بودی و بعد دانایت کردند.
زیاد پیش آمده که چیزهایی را نمیدانی؛ اموری فکرت را سرگردان میکنند و بصیرتت، راهی برای فهم آنها نمییابد؛ اما بعدها درکشان میکنی؛
پس به آن که تو را آفریده، روزی داده و خلقتی متعادل بخشیده، پناه ببر!
بندگیات برای او باشد؛ شوقت به او و هراست از او.
فرزندم!
کسی از خدا خبری نیاورده، آن جور که پیامبر خبر آورد؛
پس بگذار او پیشوای تو باشد.
او تو را تا نجات، راه ببرد.
من در نصیحت کردن تو، هیچ کوتاهی نکردم.
اگر تو بخواهی خودت را بشناسی و سعی هم بکنی، باز به آن حدی که من تو را میشناسم و درک میکنم، نمیرسی.
فرزندم!
اگر خدایت شریکی داشت، رسولان آن شریک، سراغت میآمدند؛
آثار پادشاهی او را میدیدی؛
از کارها و اوصافش باخبر میشدی؛
ولی او خدای یگانهای است؛
همان جور که خودش، خودش را وصف میکند.
کسی با حکومتش در تضاد نیست؛
بوده و نابود نمیشود؛
پیش از همه چیز است
و آغاز و ابتدایی ندارد؛
بعد از همه چیز است
و آخر و انتهایی ندارد
بزرگتر از آن که دلی یا دیدهای، تمام ربوبیت او را دریابد.
حالا که این حقیقت را دریافتی،
رفتارت، رفتار کسی باشد که شأنی حقیر دارد؛
قدرتی ناچیز،
ضعفی زیاد،
و حجم بزرگی نیاز؛
نیاز به توفیق فرمانبری، هراس از انتقام و ترس از خشم او؛
چون که بیتردید، او جز به زیباییها، فرمان نداده
و جز از زشتیها دورتان نکرده.
پسرم!
تو را از دنیا و حالتش، نیست شدن و دست به دست شدنش، خبر کردم؛
از آخرت هم خبرت کردم؛ از آن چه که آن جا برای اهلش آماده کردهاند.
برای هر دو جهان هم مثالهایی زدم؛
تا عبرت بگیری و قدمهایت را با توجه به آن برداری.
مردمی که دنیا را آزموده و شناختهاند،
مثل مسافرانیاند که از منزلگاهی بیآب و گیاه، عزم جایی را کردهاند، وسیع و آباد.
آنان، رنج راه و دوری دوست،
سختی سفر و غذای ناگوار،
همه را تاب میآورند؛
تا به خانه وسیع و منزلگاه امن و آرامشان برسند.
از این سختیها، دردی احساس نمیکنند؛
هزینههای سفر را ضرر حساب نمیکنند و
دوست داشتنیتر از آن چه به منزل و محله موعود، نزدیکشان میکند، چیزی نیست
و مردمی که دنیا فریبشان داده،
مثل مسافرانیاند که از جایی وسیع و آباد، میروند به منزلگاهی بی آب و گیاه؛
ناخوشایندتر و دشوارتر از این کوچ، از این رفتن به جانب ناآباد، چیزی نیست.
پسرم!
در رابطه با دیگران، دل خودت را میزان قرار بده؛
هرچه برای خودت میخواهی، برای آنها هم بخواه؛
هرچه برای خودت نمیخواهی، برای آنها هم نخواه؛
همان جور که خوش نداری به تو ظلمی شود، ظلمی نکن.
همان جور که دوست داری به تو خوبی کنند، خوبی کن.
هرچه فکر میکنی مردم اگر بکنند بد است، برای خودت هم بد حساب کن.
هر چه نمیدانی، نگو؛ حتی اگر آن چه میدانی کم است.
هر چه نمیخواهی دربارهات بگویند، درباره کسی نگو.
پسرم بدان!
از خود راضی بودن، خلاف درستی و آفت اندیشههاست.
پس (به این که هستی، راضی نباش) و تمام سعیات را بکن…؛
به مقصد هم که رسیدی، بیشتر از همیشه، در برابر پروردگارت، خاشع باش.
پسرم بدان!
راهی طولانی و دشوار، پیش رو داری و
قطعاً به توشه کافی نیاز داری؛ به سبکباری،
و به این که قدمهایت درست و در مسیر باشند؛
بیش از طاقتت، بار برندار
که مبادا در راه، سنگینی بار، دست و پا گیرت شود.
اگر بین نیازمندان، کسی را یافتی که توشهات را برایت به قیامت ببرد و
توشه را، فردای محشر، در لحظه احتیاج، به تو برگرداند،
وجودش را غنیمت بشمار(انفاق کن؛ انفاق کن) و بار را بگذار بر دوش او و
تا میتوانی، بار و کولهاش را سنگین کن؛
شاید بعدها، کسی را با این مشخصات، پیدا نکنی.
هر کسی روز داراییات از تو وام میخواهد، وجودش را غنیمت بشمار؛
تا در آن روز تنگدستی، روز گرفتاری، وام را به تو پس دهد.
پسرم بدان!
گردنه و گذرگاهی دشوار، پیش رو داری
که حال و روز سبکباران، وقت عبور از آن، بهتر از اوضاع مردم سنگینبار است.
هرکه کند و آهسته عبور میکند، از آن که شتابان رد میشود، حال بدتری دارد.
بعد از این گذرگاه، ناگزیری یا در بهشت فرود آیی یا در جهنم.
پس، پیش از فرود، قاصدی بفرست تا برایت، جایی آماده کند.
پیش از فرود، جای فرودت را هموار کن
که بعد از مرگ، نه میتوان خدا را راضی کرد و نه میتوان به دنیا برگشت.
پسرم بدان!
کسی که گنجینههای آسمان و زمین به دست اوست، به تو اجازه خواستن، به تو اجازه دعا داده و
ضمانت کرده که خواهشهای تو را جواب میدهد و
فرمان داده، که بخواهی، تا بدهد.
پی مهرش باش، تا به تو مهر بورزد.
بین تو و خودش، نگذاشته کسی حجاب و فاصله باشد.
تو را به کسی دیگر حواله نداده، پس لازم نیست یکی بین او و تو واسطه باشد.
وقتی بد میکنی، راه بازگشتات را نمیبندد.
در عذابت عجله نمیکند.
وقتی توبه میکنی و باز میگردی، سرزنشت نمیکند.
حتی اگر رسوایی حق توست، باز، رسوایت نمیکند.
وقتی بازمیگردی، سخت نمیگیرد و میپذیردت.
وقتی بازمیگردی، با جریمه و جزا، آزارت نمیدهد
و از لطفش، ناامیدت نمیکند؛
بلکه بازگشتات را، برایت ثواب حساب میکند.
هر گناهت را یکی و هر کار خوبت را ده تا حساب میکند.
برایت در بازگشت را باز گذاشته است.
صدایش که میکنی، صدایت را میشنود.
در دل، اگر با او نجوا کنی، نجوایت را میفهمد.
نیازت را میبری پیش او.
سفره دلت را پیش او وا میکنی.
از غم و غصههایت، به او شکایت میکنی.
برای گرفتاریهایت، از او چاره میخواهی.
در کارهایت، از او کمک میخواهی.
چیزهایی از گنجینههای لطفش درخواست میکنی که هیچ کس دیگر نمیتواند آنها را بدهد؛
مثل طول عمرها، سلامتی بدنها و وسعت روزیها.
کلید همه گنجینههایش را گذاشت در دو دست تو؛
وقتی به تو اجازه دعا و خواهش داد.
حالا هر وقت بخواهی، با دعا، درهای نعمتش را باز میکنی
و انبوه مهر و لطفش را به روی خودت، سرازیر میکنی.
دیر آمدن پاسخ دعاها، ناامیدت نکند… .
خیلی وقتها، دعایت را دیر اجابت میکند؛ چون در این تأخیرها، پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار، میدهند، بیشتر میشود.
خیلی وقتها، چیزی میخواهی، نمیدهند؛
اما، در دنیا یا آخرت، بهتر از آن را به تو میبخشند
یا آن را نمیدهند؛ چون به صلاحت نیست.
خیلی وقتها، اگر چیزی که خواستهای بدهند، دینت از بین میرود.
پس چیزی بخواه که زیباییاش برایت بماند و رنج و سختیاش، از تو دور باشد
که نه ثروت برای تو باقی میماند و نه تو برای ثروت باقی میمانی.
بدان فرزندم!
بیتردید، تو را برای آخرت آفریدهاند؛ نه برای دنیا
برای فنا، نه برای بقا؛
برای مرگ؛ نه برای زندگی.
جایی فرود آمده ای که از آن جا باید رفت؛
به جایی دیگر باید رسید.
تو در جاده آخرتی!
تو شکار فراری مرگی و فراری از مرگ، نجات نمییابد.
مرگ، شکار خودش را پیدا می کند
و بی برو برگرد، آن را می گیرد.
بترس از این که مرگ، موقعی سراغت بیاید که داری گناه می کنی و با خودت هم می گویی که از این گناه توبه میکنم.
بترس از این که مرگ، بین تو و توبه موعودت، فاصله بیندازد که
اگر این طور شود، خودت را تباه کرده ای.
فرزندم!
زیاد، یاد مرگ کن؛
یاد جایی که ناگهان در آن فرو می افتی
و بعد مردن، به آن می رسی؛
تا وقتی سراغت آمد، آماده باشی؛ کمربسته و مهیا؛
نکند ناگهانی غافلگیرت کند و مغلوب شوی؛
نکند رنگ و لعاب مردمی که خیال برشان داشته که در دنیا می مانند،
مردمی که مثل سگ، دنیا را از هم میدزدند، تو را گول بزند.
خدا که از احوال این روزگار پست، تو را خبر کرده،
خود دنیا هم خودش را به تو معرفی کرده،
و زشتی هاش را نشانت داده.
مردمی که پی دنیایند، سگ های عوعوزن و درندگان شکاریاند؛
به هم چنگ و دندان نشان می دهند؛
زورمند هاشان، بیزور ها را می خورند و
بزرگ هاشان، کوچکتر ها را تحت سلطه می گیرند.
بعضی هاشان، چهارپای رام و زانوبند دارند؛
بعضی ها رها شده و
زانوبندهاشان را گم کردهاند
و به تاخت، سمت بیراهه می روند.
آنان در شنزاری بیگیاه، علف رنج وآفت می چرند؛
بی چوپانی که مواظبشان باشد و
بی گلهبانی که آنها را [در مرتعی سالم] بچراند.
دنیا آنها را برد به راهی تاریک
چشم هایشان را هم گرفت؛ تا علائم و نشانه های راه روشن را نبینند.
آنان در سرگردانی های دنیا گم شدند؛
در نعمت هایش فرو رفتند
و دنیا شد خدایشان.
بعد، دنیا با آنها بازی کرد و
آنها هم با دنیا بازی کردند
و هرچه فراسوی آن بود، از یاد بردند.
اگر صبر کنی، تاریکی کنار می رود.
کجاوه های سفر، رسیده و آماده ایستادهاند.
هر که تند و سریع رود، به کاروان می رسد.
پسرم بدان!
آدمی که بر مرکب زمان سوار است (بر مرکب روزها و شب ها)،
حتی وقتی خودش خیال می کند ایستاده است، مرکب زمان، دارد او را پیش می برد و
همان وقتی که خیال می کند جایی ساکن شده و استراحت میکند، دارد رو به پایان، جلو می رود
پس مطمئن باش که به آرزویت نمیرسی و بیش از اندازه مقرر، عمر نمیکنی
که تو در همان جاده ای هستی که آدم های پیش از تو رفتهاند.
پس در جستوجوی مال و منال دنیا، آرام و بیحرص باش و
وقت خرج کردنش هم سنجیده و زیبا عمل کن.
خیلی پیش آمده که افزونطلبی ها، همه مال را بر باد داده است.
این طور نیست که هر که بیفتد پی مال و منال، به آن برسد
یا هر کس خیلی پی آن نباشد، محروم بماند.
روحت را بالاتر از این بدان که آلوده پستی و فرومایگی شود؛
حتی اگر از این مسیر، به آرزوهایت برسی
[کرامت روحت را معامله نکن].
هیچ کالایی، همقیمت با آن چه از روح و وجود تو کم می شود، نیست.
بنده کس دیگری نباش که خدا تو را آزاد آفریده است.
[آرزوهایت فقط با پستی و فرومایگی به دست می آیند].
چه جور خیری است؛ خیری که فقط از مسیر شر می شود به آن رسید؟
چه جور آسایشی است؛ آسایشی که فقط از مسیری سخت می شود به آن رسید؟
نکند مرکب های طمع، تند و شتابان، تو را تا چشمه های هلاکت ببرند.
اگر می توانی، نگذار یکی که نعمتی در اختیار دارد، بین تو و خدا قرار گیرد.
[نعمت را به جای این که از او بخواهی، مستقیم از خود خدا بخواه].
به هر حال، همان قسمت و سهم مقررت را می گیری؛
ولی کم و اندکی که خود خدای پاک به آدم بدهد، بزرگتر و با ارزشتر از زیاد و بسیاری است که آفریدگانش بدهند؛
با این که همه و هر نعمتی از اوست.
جبران ضرری که از سکوت به تو میرسد، آسانتر از جبران حرف های نابجاست.
بندهای ظرف را اگر خوب و محکم ببندی، هرچه در ظرف است، سالم می ماند.
من بیشتر دوست دارم که هرچه داری، درست نگهداری؛ تا اینکه بیفتی پی آن چه دیگران دارند.
تلخی یأس، بهتر از خواستن از مردم است.
کار کم درآمد با پاکدامنی، بهتر از توانگری با گناه است.
آدم راز خودش را بهتر از هر کس دیگر نگه می دارد.
خیلی ها در راهی سعی می کنند که به ضرر خودشان تمام می شود.
پرحرف، هرزهگو می شود
و آن که می اندیشد، بینایی می یابد.
فرزندم!
دور و بر خوبان بگرد تا از آنان شوی و از اهل شر فاصله بگیر، تا از آنان جدا باشی.
مال حرام، بد لقمهای است و زشتترین ظلم، ظلم به ناتوان است.
خیلی داروها، خودشان دردند و خیلی دردها، دارو و مداوایند.
خیلی وقتها، یکی که انتظار نداری ناصح و خیرخواه باشد، نصیحت خوبی میکند؛
ولی یکی که ناصح حسابش میکنی، خیانت میکند.
نکند به آرزوها تکیه کنی که آرزو، سرمایه آدمهای احمق است.
عقل، حفظ و به خاطر سپردن تجربههاست
و بهترین آنها، تجربهای است که تو را پندی میدهد.
به سمت فرصتها بشتاب؛ قبل از این که از دست روند و به اندوه مبدل شوند.
این طور نیست که هرکس چیزی میخواهد، به آن برسد یا آن چه نیست، باز گردد.
این که توشهات را ضایع و آخرتت را خراب کنی، یک جور تبهکاری است.
هر کاری، عاقبتی دارد.
همین امروز و فرداست که تقدیر تو فرا برسد.
بازرگان، در خطر است.
خیلی داراییهای کم هستند که از دارایی بسیار هم برکت بیشتری دارند.
یار و یاور پست و دوست متهم، فایدهای به حال آدم ندارند.
تا روزگار در برابرت رام است و از آن بهره میبری، آسان بگیر
و به امید چیزهای بیشتر، خطر نکن.
نکند بگذاری مرکب لجاجتت چموشی کند و تو را با خود ببرد.
با دوست، خودت را وادار که این گونه باشی:
از تو برید، وصل باش.
از تو رو گرداند، به او رو کن.
با تو بخیل بود، بخشش کن.
از تو دور شد، نزدیک برو.
با تو تندی کرد، نرم باش.
بدی کرد، عذرش را بپذیر.
انگار بنده اویی و دوست، ولینعمت توست.
نکند این نرمی و وصل را در حق آن که شایسته نیست، یا جایی غیر جای خودش، انجام دهی.
با دشمن دوستت، دوست نشو که این، دشمنی در حق دوست است.
دوست در هر موردی که با تو مشورت میکند، خوب یا بد، صادقانه خیر او را بخواه.
جرعه جرعه، خشم خود را فرو ده. من شربتی با پایانی این همه شیرین و ته مزهای این همه گوارا، ندیدهام.
با آن کس که با تو تندی میکند، نرمی کن که خیلی زود، با تو نرم خواهد شد.
نسبت به دشمن، با گذشت و فضیلت رفتار کن
که این، از هر دو نوع پیروزی، شیرینتر است.
اگر از دوستت جدا میشوی، رشتهای از دوستی را بگذار بماند؛
تا اگر روزی خواست، با همان رشته، به دوستی برگردد.
اگر کسی به تو خوشبین است، تو کاری کن تا واقعاً خیالش درست از کار درآید.
حق دوستت را روی حساب رفاقتی که بینتان است، ضایع نکن.
کسی که حقش را ضایع میکنی، دیگر دوستت حساب نمیشود.
نباید به فامیل و خانوادهات، کمتر از آدمهای دیگر توجه کنی.
به کسی علاقهمند نشو که هیچ از تو خوشش نمیآید.
جوری نباشد که هر اندازه دلت میخواهد، دوستی ادامه پیدا کند؛ پیش از آن که دوستت بخواهد دوستیتان تمام شود.
جوری نباشد او در بدی کردن، تواناتر از تو در خوبی کردن باشد.
ظلم هر که به تو ظلم میکند، به نظرت بزرگ نیاید؛
چون او دارد به سود تو و به ضرر خودش کار میکند.
پاداش یکی که تو را خوشحال کرده، بدی کردن نیست.
فرزندم!
بدان که دو جور رزق و روزی داریم؛
یکی آن که تو دنبالش میروی و یکی آن که میآید دنبالت؛ میآید سراغت؛ حتی اگر پیاش نباشی.
چه زشت است روز نیازمندی، خود را کوچک و پست کردن و روز بینیازی، ظلم و ستم کردن!
آن چیزی از دنیا واقعاَ مال توست که با آن، جایگاه ابدیات را آباد کرده باشی.
اگر برای آن چه از دستت رفته، ناله میکنی،
پس برای هر چه به دستت نرسیده هم ناله بزن.
بگذار وقایع گذشته، دلیل و راهنمای تو در وقایع آینده و نیامده باشد که امور، همیشه به هم شبیهاند.
از مردمی نباش که موعظه سودی به حالشان ندارد؛
مگر این که سخت توبیخ و آزارشان کنند.
خردمند، از تعلیم، پند میگیرد و
چهارپایانند که جز با ضرب تازیانه، ادب نمیشوند.
امواج اندوه را با شکیبایی جدی و زیبایی یقین، از خود دور کن.
هر که اعتدال را کنار بگذارد، منحرف میشود.
دوست خوب، مثل فامیل است.
دوست واقعی، در غیاب دوست هم به دوستیاش وفادار است.
هوا و هوس، شریک کوردلیاند.
خیلی وقتها، بیگانهای، از فامیل به آدم نزدیکتر است و
خویشاوندی، از بیگانهها هم دورتر.
غریب، آن آدمی است که دوستی ندارد.
کسی که از مسیر حق منحرف شود، راهش باریک و دشوار میشود.
کسی که به قدر و ارزش خودش اکتفا کند، ارزش و مقامش باقی میماند.
مطمئنترین رشتهای که میتوانی بگیری، رشته بین تو و خداست.
کسی که به تو توجهی ندارد و به کمکت نمیآید، دشمن توست.
گاهی که هوس «بیشتر داشتن»، هلاکت میآورد، ناامیدی و به آرزو نرسیدن، از داشتن و به دست آوردن، بهتر است.
این طور نیست که هر عیب و اشکالی را واضح و روشن بشود دید و هر فرصتی، دوباره به دست نمیآید.
خیلی وقتها، آدم بینا، راه را اشتباه میرود و نابینایی به رشد و به مقصد میرسد.
تا میتوانی، شر را به تأخیر بینداز که هر موقع بخواهی، میتوانی به سمت آن بشتابی.
بریدن از نادان، مثل پیوستن به داناست.
آدمی که به روزگار اعتماد کند، روزگار به او خیانت میکند
روزگار، پیش چشم هر که عزیز و بزرگ شود، همان روزگار، او را کوچک و خوار میکند.
این طور نیست که هر تیراندازی، به هدف بزند.
وضع و رأی حاکم جامعه که تغییر میکند، اوضاع و روزگار هم به کلی تغییر میکند.
درباره همسفر، پیش از سفر و درباره همسایه، پیش از خرید خانه، پرسوجو کن.
هریک از زیردستانت را به کار معلومی بگمار و همان را از او بخواه؛ تا امور را به هم واگذار نکنند.
خویشانت را احترام کن که پر و بال تو، هنگام اوجند و
ریشههای تواند که روزی به آن برمیگردی و
هنگام رویارویی، دست توانای تواند.
دین و دنیایت را به خدا میسپارم و
نیکوترین سرنوشت را برای امروز و فردایت و دنیا و آخرتت، از او میخواهم.
منابع:
1. نهج البلاغه، ترجمه فیض السلام.
2. نهج البلاغه، ترجمه علی اصغر فقیهی.
3. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی.
4. نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آیتی.
5. نهج البلاغه، ترجمه علامه جعفری.
6. نهج البلاغه، ترجمه حسین انصاریان.
7. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی.
پدیدآورنده: فاطمه شهیدی
دوست عزیز بیتی که از سعدی در بالای وبلاگ گذاشته ای اشتباه است و بجای انی سعدی صحیح است.
درود، بله دوست عزیز.
عمداً اِنی نوشته شده است.
سلام آقای کاظمی
یه فایلای پی دی افی از تالیف و سخنرانی های معلم شهید شریعتی دارم به اسم شماس…میخواستم بدونم که خود شما تایپ کردین؟ از منبع معتبر؟ سانسورم ممکنه داشته باشن؟ واگه ممکنه ایمیلتونو میخواستم.
درود.
ایمیل: info@enik.ir
بله، تمام مجموعه به کوشش بنده تایپ شده است.
خودت رابه صبوری عادت بده…کاش بشه…
55دقیقه است دارم میخونم بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم و چقدر نامه پر حرفی بود ! حقا که زبانم قاصر است …
یعنی خیلی خیلی خیلی خووووووووب بود .🌹
تو 55 دقیقه و من 6 سال.
مطالب مفیدی دارید
موفق باشید
وب سایت بسیار خوبی دارید
عالی بود…