و تو ای خواهر مقدس
بدان که انسان دو جنس دارد ، مذکر و مونث… و من هر دو را خواهر و برادر می دانم
و تو ای خواهر مقدس
بدان که خواهر حقیقی من هستی ، ناخواسته من تو را خواهر خود می دانم و از اینکه با من صحبت می کنی و جواب می دهی و می لرزی و سخن می گویی این حقیقت است پس می اندیشم…
و می دانی
که من سعی می کنم تا بگویم آنچه حقیقت است ، تا بگریزم از آنچه دروغ است و بگریزم از مصلحت ویران کننده که تو می دانی
و می دانم
که تو مسول هستی و به هر سو میدوی تا کمک کنی … که من معترض هستم ، به این رفتار معترض هستم زیرا خود در پی ساختن هستی که من میخواهم همان کار را در بعد بسیار بزرگتر انجام دهم
و تعادل خواهر
و تعادل را به تو گوش زد می کنم ، آیا در تعدل هستی ؟ که فکر کنی و ببینی که چرا از تعادل به دوری ؟ چیست که نمیگذارد تو در تعادل باشی ؟ آیا می دانی تعادل چیست ؟ شنیده ای ؟ خوانده ای ؟ نمی دانم
و بدان که
برادر کوچک تو می گوید آنچه را که فکر می کند و می خواهد که بگویی آنچه می خواهی و بگویی آنچه که مرا به راهت هدایت می کند ، تا به راهت فکر کنم…بگویی آنچه که به دور از مصلحت است
و فکر کنی
که چرا زود تصمیم می گیری و چرا تصمیم خود را دور می گیری و تاریخ را نمی نگری که بزرگان دینت چگونه بودند ؟ و چرا آنگونه بودند ؟ که محمد نامه را به علی می داد و محمد فرماندهی را به عمر و مشورت را به ابوبکر و ببینی که تعادل در شخصیت او چه نقشی داشت…تعادل در کتابش که در طول سالیان سال یکنواختی خود را از دست نداد ، و مخاطب تو شریعتی در طول سالها در یک مسیر حرکت کرد…
و آگاه باش
و آگاه باش که در نوشته ات شور و اشتیاق را خواندم ، بی اشتیاقانه هم بنویس ، که روزی باید بنویسی بدون آنکه اشتیاق داشته باشی و آن وقت بهت می گویم که تو مسئول بودی تا بنویسی
و اشتباه من را بگو
که می دانم خود اشتباهی بزرگ داشتم ، و می دانم که اشتباهات من بسیارند ، نباید از احساس خود می گفتم ، که خود ایستادنی بیش نبود و ایستادنی بی جهت و بی دلیل…
و می دانم که مرا نصیحت می کنی
از روی مسئولیت خواهری خودت ، که می دانم و می گویم که خواهر من می دانم چه می گویی ، به یاد داری که در خاکستان به تو پیشنهادی دادم ؟ که چرا ما نابود میشویم “و به یاد آور روزی را که…”
می خواهم بگویم
که محمد خرما خورده بود و به مرد گفت که مردک پسرت را نزد من فردا بیاور و بگذار فردا او را توصیه کنم ، چون امروز خودم نیز خرما خورده ام ؛ خواهرم بدان که برای مردم باید خود را بسازی ، ساختن ، خودسازی بزرگ ، که با توجه و باز کردن چشم ها به راحتی امکان پذیر است اما در کنار عقلی که به کار افتد و مغزی که همچون چرخ کار کند
تو را نمی شناسم و تو من را نمی شناسی
پس مواظب باش که بار دیگر از سوی کسی ضربه نخوری و مواظب باش که اون فردِ روباهی نباشد … که خود اخطار می دهد ، و بدان که مردم خود را می پسندند و خود را خواهند و برای خود می خواهند و تو می توانی از حق خودت بدهی طوری که اطرافیانت را غمگین مسازی و یا تلاشت را بکنی تا آنان را شاد نگاه داری ، و یا هر کس که هم صحبت شوی و داخل شوی می بینی می خواهد از غم بگوید چرا که غم گفتن را عامل نزدیک شدن و برای نزدیک شدن می داند پس از آن استفاده می کند
و فرد خود را که ایمان داری به دیگران معری نکن ، او را مثال بزن در جمله هایت
قضاوت و تصمیم را با دید کاملا خوب (مسلط) و تعادل بگیر و بدان که انسان هایی که آنان را نادان میپنداری موضوعات و نکته های زیادی را رعایت می کنند چرا را که تو آنان را نادان می پنداری و او از رفتار تو و به خاطر رفتار تو تلاش می کند و فردا نزدیک است که دست تو را می گیرد
پس خواهر مقدس ! آگاه باش ، آگاه باش خدا لطف بسیاری به تو کرده است و همواره تو را با دید مثبت خواهد دید و همچون مسیح خواهد گفت که ” خدایا ببخشای نمی دانند ” خدا نیز می گوید که می بخشم نمی داند…
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید- برای تماس با مدیریت به "صفحه تماس" بروید
- برای طرح مباحثی که با نوشتار بالا مرتبط نیستند لطفاً به "انجمن گفتگو" رفته و بگو مگو کنید