“… و دوباره به تو نگاه کردم! پس دیدم که پشت خزانه های تو قلبی است که در تنهایی خود می جنبد و جنبیدن تشنه ای در قفسی که از طلا و جواهر ساخته شده اما خالی از آب است…” |
این راهبه را کی خواهم دید؟ این روح مقدس را کی خواهم دید و کی لمس خواهم کرد؟ با خود می گفتم آیا ” پریا ” روح مقدس است؟ دیدم که نه ؛ پس او را فاحشه ای دیدم که به پای روح مقدس «مسیح» افتاد. همین؛ او فاحشه نیست،این مثال تنها بازی با تاریخ است. افتادن به پای مسیح و لمس پای مسیح خود افتخار است.پس این برای او افتخاری بزرگ است. این چنین شروع به نوشتن از “خواهر مقدس” کردم، راهبه ای زیبا و روحی عظیم، اما نمی توانستم هر بار که می خواندم جمله ای را پاک کرده و جمله دیگری را می نوشتم، البته می دانستم که ساعتی بعد این جمله را هم نخواهم پذیرفت پس دوباره آن را پاک خواهم کرد و از نو جمله ای هخواهم نگاشت و به این ترتیب به اینکه هرگز کامل نخواهم شد پی بردم و فهمیدم که من آن “فرشته” زیبایی نیستم که از آغاز کامل باشم.
آغاز می کنم :
” زندگی برای تو را مانند جزیره ای دیدم که در آن تنهایی و تنها هستی، همان “جزیزه تروآ” که پر از سنگ است و سنگ هایی که به مانند آروزها برای تو هستند و بی احساسند، درختانی که برای تو رویا شده اند، گل هایی که پر از اندوه اند و هر کسی برای تو درد می گوید و تو در میان دریایی از یکتایی قرار گرفته ای.
ای روح مقدس پس تو را دیدم که در میان جزایر زمین، جزیره ای جدا هستی، تو را دیدم که در شادی ها یکتا و در دردهایت تنهایی و…
…تو را دیدم
و باز به تو نگاه کردم! پس دیدم که پشت خزانه های تو قلبی است که در تنهایی خود می جنبد و جنبیدن تشنه ای در قفسی که از طلا و جواهر ساخته شده اما خالی از آب است.
ای خواهر مقدس! تو را دیدم روی عرشی از عظمت نشته ای، مردم دور تو ایستاده اند و اسم تو را می خوانند و تو را تکرار می کنند (خوبی های تو را) به تو خیره می شوند، مانند اینکه پیامبری هستی که با روح “مسیح گونه” خود، ارواح را به سوی بالا می بری، تو به آنان می نگری و در صورت تو نیرومندی و چیرگی است اما
دوباره به تو نگاه کردم، حقیقت تنهای تو را دیدم که در کنار عرش عظیم خود ایستاده و به خود دردمند و اندوه خود ” خو ” گرفته است. و من راهبه ای را دیدم که از بالای سر مردم به جای دور نگاه می کند، به جایی تهی از همه چیز به جز یکتایی خود…
ای روح عظیم تو را دیدم که شیفته مردی زیبا و مسیح گونه شده ای، و بر تارکی از موی او عشق قلبت می ریزی و دستان او را با بوسه های لبانت پر می کنی و او نیز به تو نگاه می کند در حالی که درچشمانش نور علاقه و در دهانش شیرینی مادری است.
ای خواهر زندگی تو خانه ای تنها و به دور از تمام خانه ها و محله ها است، دور تر از آن خانه ای که مردم آن را به ظاهر به نام تو می نامند، پس اگر این خانه تاریک شود، با نور اطرافیان تو روشن نخواهد شد و البته که اگر خالی شوی!
اگر صدای تو را می شنیدم فکر می کردم خودم متکلم هستم و اگر صورت تو را می دیدم، خیال می کردم که خودم را در آیینه حقیقت می نگرم ؛
زندگی تو دور از خشکی ها در جزیره ای پر از سنگ هاست
۱۴ دیدگاه
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید- برای تماس با مدیریت به "صفحه تماس" بروید
- برای طرح مباحثی که با نوشتار بالا مرتبط نیستند لطفاً به "انجمن گفتگو" رفته و بگو مگو کنید
تو را دیدم…متن خیلی زیبایی بود
تو را دیدم…متن خیلی زیبایی بود
تو را دیدم…متن خیلی زیبایی بود
تو را دیدم با نگاه معصومانه
من نمی تونم مثل شما بنویسم فقط می تونم احساس خوب داشته باشم
??????
همیشه آرامش بزرگترین هدفت باشه چیزی که نیاز داری.
salam refighe
matalebe vebloget khaile bahale
aghe mishe complet beriz to saitam
emkanesh hast????????????????????
سلام و سپاس
مطالب وبلاگ من آیا برای تجارت است ؟
شما می توانید از مطالب بردارید ولی من هرگز نوشته های خودم رو به وبلاگ ها نمی دم! مطالب دیگر سایت های معنوی رو میدم ولی نوشته های خودم ؟ متاسفم
این دومین باری هست که میام اینجا و میخوام برای این متن کامنت بذارم.اما نمیتونم.نمیتونم کلمات مناسبی به کار ببرم.یکی از بهترین نوشته های شماست و خیلی هم تاثیر گذاز.به نظرت این بد نیست که آدم وقتی در اوج احساسه ، نمیتونه حرف بزنه؟دردی که بشه فریادش کرد ،خوبه.امان از وقتی که آدم به سکوت برسه…وقتی که درد مثل نیشتری چنان در عمق وجودش فرو بره که دیگه صدایی ازش بیرون نیاد…
بعد از حمد و ستایش خدا بزرگ
سلام و سپاس به خواهر مقدس
همین طور که گفتید امیدوارم متن برای شما تاثیر گذار بوده باشه که دراین صورت مایه خوشحالی است. خواهر نمی دونم چرا می گویی که “امان از وقتی که آدم به سکوت برسه” ؟ فکر می کنم سکوت از بهترین لحظات هستش فکر کنم همین سکوت رو در اولین مطلب نیمه حرف.کام دین و دینداری هم داشتید… ؟ که من خیلی دوستش دارم ؛ حداقل از روش من پر حرف و بی اطلاع بهتر هست و این منطقی تر هست… .
و واقعا بد نیست که آدم وقتی در اوج احساس هستش نتونه حرف بزنه ؛
همیشه ممکن است از بین تیر های که به سمت هدف پرتاب میکنید، یکی یه بار ننشیند ولی وقتی تیری را پرتاب نمی کنید صد در صد تیر ها را از دست خواهید داد.
سلام.مطلب خیلی زیبایی بود.قلم فوق العاده ای دارید.تبریک میگم.امیدوارم متن های بیشتر و زیباتری را از شما بخونم .موفق باشید
سلام.
ممنونم. انشاءالله.