خاطرات محمد

اینجا خاطرات کوتاه محمد رو می نویسم؛ چیزهایی که حس می کنم ممکنه فراموش کنم. البته خدا می دونه چه قدر چیزهای جالب رو همین الانشم فراموش کردم.

2 دیدگاه

  1. یادمه یه بار برف اومده بود، تو کوچه محمد و مجید پسر شهناز خانم داشتن برف بازی می کردن، من هم طرفدار محمدمون بودن و هی گلوله های برفی برای محمد درست می کردم و داخل نایلون می بردن می دادم بهش

  2. جنازش رو اورده بودن خونه. داشتن می شستنش و سرش تکون می‌خورد… جون نداشت… مرده بود. لعنت به این زندگی

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *