محمد مقدس

روزی که بردیم از یاد

زودی که دادیم بر باد

نوشته های دیگر را نیمه ول می کنم، مگر می شود از احساسم هم فرار کنم؟ از خودم به کی فرار کنم ؟ .. نمی شود باید خالی شوم، باید بیان کنم دیدگانم را. من صدای  نوای زیبای عبدالباسط را شنیدم، بیرون ـآمدم تا ببینم کدام کس است که به این زیبا گوش می دهد…! اما ناگهان

گرفتم و به خودم پیچیدم،. آمبولانسی بود که مرده ای را می برد، یدک می کشید. خاطرات سوزناک بسیاری برایم زنده شد..! آن برادر پاک. آن پریای آرام. آن پدر  چاق.  باز هم آن برادر مقدس:

شیپور های ارتش دمیده می شد، خیابان ها شلوغ بود، ترافیک شده بود، 70% کل ارتش 16 قزوین جمع شده بود،  گروه ها در حال رژه رفتن بودند. گروهی  منظم با لباس های مختلف. بخاطر فاجعه ای که رخ داده بود! شهادت یک جوان.

خامنه ای! به قزوین آمده بود، پادگان عظیم خلوت بود، آن جوان قصد آب کرده بود، درآن تابستان سوزان،زیر  آب اما حاوی لوله های برق بود،لوله ها فرسوده بودند. آن جوان تا دست به آب زد  با قدرت برق به زیر آب کشیده شد ..!

و اِی  وای

و  آهی بلند..

کسی نبود، همه برای دیدن رهبر ایران رفته بودند! آن جوان زیر آب تنها شاید در دل اشک می ریخت،و می گفت:

مادرم تنهاست! برادرم کم سن و سال است! اشک می ریزد! یک ماه است او را ندیده ام!برادر دیگرم  تنها دوستش منم! خدایا! مرا از آنان جدا مکن که برای آنان نیازم. خدایا  مادرم خواهد شکست! موهایش سفید  خواهد شد، خدایا مگذار با جسمم بیگانه شوم! خدایا ! آن طفل معصوم در دلش غوغا به پا خواهد شد، مرا از او هم دور مکن! او دوری یک هفتگی من را تحمل نکناد، خدایا تو خود می دانی آن طفل به من زنگ می زد و اشک می ریخت و فحش میداد که چرا به خانه بر نمی گردم! چه قدر با  مادر سخن می گفت و او را راضی می کرد تا بروند مخابرات و یک تلفن به من بزنند..!  یک تماس..

براستی محمد زیر آن  آب برق دار چه در دل داشت؟ دوست محمد رحیم بود، رحیم اما همچون من سر به دیوار می کوفت! مادرم سخت گریان بود، یکی از یکی دیوانه تر. کیست ما را کنترل کند؟ من ؟ مهدی؟ عباس؟ ایرج؟ خواهرانم؟ کیست آنان را کنترل کند؟ کیست دوستان را کنترل کند؟ می گذارم مردم بگویند او مرد  و به اسطوره تبدیل شده است! لاکن آنان نمی دانند آنچه ما بچشم و دل به یاد داریم. همه در حال گریه بودند. مردم بالا پایین می شدند.در خیابان های قزوین سربازان رژه می رفتند که ناگهان خواهرم از راه رسید و فریاد زد کجاست!؟ کجاست! کیست آن درد دیده را نگهدارد؟ مگر می شد، هر تصوری جز این ممکن بود.

کم کم میفهمیدم که چرا حواريانش،‌ با شكوه و تشريفاتي كه زيبندة اخلاص آنان بود، کنفسیوس را به خاك سپردند. سپس مدت سه سال در كلبه‌هايي كه كنار گورش ساختند،‌ به سر بردند و همچون پدر مردگان، بر او سوگواري كردند و  پس از آنكه همه مقبره کنفسیوس حکیم را ترک گفتند،‌ تسه كونگ، كه بيش از ديگران به وي مهر داشت، ‌سه سال ديگر در آنجا ماند و به تنهايي در كنار آرامگاه استاد اخلاق ماتم گرفت. . بله، برادرم محمد که دل، تنگش بود رفت..! رفت!

و از من تنها آهی در دلم، اشکلی در گوشه چشمم، دل تنگم ماند

روزی که بردیم از یاد

زودی که دادیم بر باد

45 دیدگاه

  1. وايسا دنيا..وايسادنيا!…من ميخام پياده شم!…

  2. وايسا دنيا..وايسادنيا!…من ميخام پياده شم!…

  3. وايسا دنيا..وايسادنيا!…من ميخام پياده شم!…

  4. nabayad istad, bayad harekat kard,ru be jelo, pishraft, talash, khastegi maanaii nadarad, agar esterahat koni khasteii va aghab mi-ofti, pas boro

  5. nabayad istad, bayad harekat kard,ru be jelo, pishraft, talash, khastegi maanaii nadarad, agar esterahat koni khasteii va aghab mi-ofti, pas boro

  6. nabayad istad, bayad harekat kard,ru be jelo, pishraft, talash, khastegi maanaii nadarad, agar esterahat koni khasteii va aghab mi-ofti, pas boro

  7. قدری خسته ؛ قدری دلتنگ ؛ قدری اشک؛ قدری بغض ؛ قدری منتظر ؛ قدری دلگیر، مرداد چه ماه داغیست!

  8. تو رفتی و بهار رفت و امید…
    دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
    شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

  9. آیا محمد مرده؟
    اگر مرده چرا اسمشو پاک نمیکنید که فراموشش کنی؟
    وقتی اسمشو میبینی تو دلتون خنجر نمی زنن ؟
    چهرا ش میاد تو ذهنتون ؟
    صداش چی؟
    میگن صدا اگه نباشه از یادمیره
    میگن مرده ها اگه فراموش شن دلشون میشکنه
    محمد شما یا دکتر شریعتی روحشون شاده چون یادشون تموم نشدنیه.

  10. عکس صفحه اول در فقر و آزادی عکس اولی اون بچه عقبی که بلوز سبز تنشه و شیطنت آمیز به جون مرغ و خروس ها رفته و ترسونده اون ، فکر کنم شما هستی؟ اولش فکر کردم مثل بقیه عکس ها هنریه ولی به نظرم میاد عکس خودته نه؟

  11. الهه، عکس من نیستم اما تو نیز بمانند بسیاری از دوستانم فکری مشابه کردی، هنوز خیلی ها باور نمی کنن که اون پسر من نیستم، اون موقع که نزدیکی های ما عکاس نبود

  12. نمی دونم من عکس شناسیم ضعیفه ، در حد خنگا! . آخه شبیه همون بچه بود که با مادرش عکس انداخته بود .
    ولی شاید بودند همون موقه ها آدمایی که ذوق براشون خیلی چیزا رو شدنی میکرد ….روزهای آخر اسفنده ..بهانه شد سال نو رو هم بهتون تبریک بگم

  13. جناب انی شما به هیچ وجه الکی نمی نویسید بلکه وجه آن را دریافت میکنید.
    جناب محمد هم کسی نیست که شما اینقدر از ان تعریف میکنید.
    چرا همه را به صخره میگیرید ولی تعریف پشت تعریف از کسی که ایرانیان را به خاک سیاه نشاند پاچه خواری میکنید.
    ضمنآ تاریخ را تحریف نکنید .

  14. شما هم عرضه داشته باش بنویس ،درسته ! انی الکی نمینویسه ، وجه صداقت میگیره.

  15. این آقا علی رضا، اومده گیر داده و میگه که من از وزارت اطلاعات هستم. اگر در وزارت اطلاعات بودم تا الان گرفته بودمش! من از محمد تعریف نکردم که ! یادم نمیاد تعریف کنم. تنها وابسته ام.

  16. چند وقت پیش کتاب کلمات رو میخوندم سرگذشت سارتر که درباهر مرگ پدرش اونقدر صریح حرف زده بود که اصلا دل تنگ کننده نبود ولی خاص ترین و از تاثیر گذار ترین نوشته هایی بود که درباره نوشته شخصی از مرگ خوندم ، پدر سارتر درنه ماهگی پل بعد از بیماری میمیره و سارتردرباره مرگ زودرس پدرش میگه :
    ” ژان -باتیست با جیم شدنش ، لذت آشنا شدن با خودش را بر من دریغ کرده بود ، امروز هم درشگفتم که چه کم درباره اش میدانم ، با این همه ، او مهر میورزیده است ، دلش میخواسته زندگی کند ، خودش را میدیده که می میرد ،این برای ساختنِ یک انسانِ تمام بس است
    خیلی جمله عجیبیه

  17. وجه صداقت تو اصلآ رنگ و بوئی از صداقت نداری . ضمنآ برو وکمی مطالعه بکن و بعد پیام بگذار که یاد بگیری چطوری پیغام بگذاری .

  18. شکی ندارم که از وزارت اطلاعات هستی .
    چون عملکردت نشان میدهد .
    تا وقت هست خودت را اصلاح کن .

  19. هنوز بچه هستند. خودت و آن وزارت پشت سرت .

  20. محمد گفته بود : ” باید پشت پنجره نشست و باد را پایید و تا ممکن بود او را دید ، و خاطرات را به دفتر چید”

  21. آن نوشته های محمد، بهنگام مرگ را تو نیز خاطر داری؟
    باید بگویم از احساسی ترین و عمیق ترین نامه ها، نامه محمد به مادرم بود.

  22. چرا تا این حد مبهم از محمد می نویسید واضح تر درمورد او توضیح دهید. به نظرم دور از واقعیت است که کسی بتونه گذشته اش را فراموش کنه. گذشته ای خوب یا بد قسمتی از زندگی یک فرد هست چه کسی می تواند خود و خاطراتش را نابود کنه نوشته شده اند اما نه بر روی کاغذ که بتوان آن ها را سوزاند قلب همه چیز را بر روی خودش حک می کند آقای کاظمی بهتر است راحت بنویسید انسان می نویسد تا فراموش کند نگفته ها را باید کامل گفت ضمن اینکه من به شخصا نمی تونم با محمد آشنا شوم تا وقتی که شما بگید واقعا کی بود .

  23. روحم زیاد منو میاورد اینجا همین ” محمد روح مقدس” چون خوشم میومد جایی بیارم که خلوت و خالص باشه و غمگین …نمیدونم چی توش بود یا هست اینجا..!

    نصف بیشتر نظراتش منم ولی نمیگم کدومشونم

    چقد وبلاگت بد شده صفحه اولش همش عکسای بدبختی

  24. پس بهش برس که به شود زود

    ( دلش خوشه وبلاگشو حفظ کرده! خوشا به حال عبور ما که عمر با عزت کرد )

  25. شریعتی در مورد نوشتار کویر میگه :

    گفتگو کردنی شبیه «با خود آزاد و رها فکر کردن»

    در این حال ها و لحظه ها ، آن چه طرح می شود موضوع سخن است نه آنچه طرح می کنیم.

    در اینجا نفس«حرف زدن» اصالت دارد . سخن وسیله ی اثبات و انتقال نیست ، خود یک نوع « زندگی کردن» می شود.

  26. من وبلاگم با خودم و احساسم میره جلو
    هر وقت احساسی باشه بروز میشه و اگه بناشه بروز نمیشه
    من الان یه مطلب از کتک هایی که خوردم نوشتم و یکی دیگه درباره مرگ؛ قبرستان.

  27. یه جایی شریعتی توی هبوط میگه فرشته ها آدما رو همین جوری سر هم هم کردن …

    چه می دانم ؟ شاید این فرشته هائی که این شبه آدم ها درست می کنند واقعا غرض خاصی هم نداشته باشند ، واقعا با همکار و همقطار سابقشان ، شیطان ،همدست و همدستان نباشند ، ولی لااقل این هست که اگر هم توطئه ای در کار نباشد اینها کنتراتی کار می کنند ، تقلبی کار می کنند ، نمیدانم شاید زورکی و اجباری کار می کنند

  28. نه اینکه فکر کنم این داستان واقعیه یا این جوریه ولی این یه اضطرابه که آدم فکر کنه نکنه همین جوری درست شده که همین طوری کار میکنه زندگی میکنه..همین جوری هم توی این چرخه افتاده! من خوب کار کنم استاده کارمو سرسری بگیره ، اون کارش درست باشه من سرسری کار کرده باشم.
    چه می دونم! شریعتی هم بعضی حرفاش آدمو کنترل میکنه همیشه!

  29. همه این طورین مثل تو ، در مستی خویش سرگردانند :)

    راستش الان فهمیدم اصلا با تو نبودم من فقط اینجا اومدم نشستم و با طبیعت اینجا حرفیدم و رفتم .

  30. خوابت آشفته مباد
    خوش ترین هذیان ها خزه سبز لطیفی است
    که در برکه آرامش تو می روید..
    آن سوی پنجره ساکت و پر خنده تو
    کاروان هایی از خون و جنون میگذرد…شفیعی کدکنی

  31. آره ، ولی اولش تو صدای طبیعت رو شنفتی و اینجا رو براش ساختی;)

    طبیعت اینجا هم کم مونده ما رو با مشت و لگد منوبندازه بیرون بگه مگه صدای منو درک نمیکنی بزار تو خلوت خودم باشمممممممممممممممممممممم آآآآآ مگه خودت طبیعت نداری!

  32. سلام مشت اني
    خوبي برادر؟
    مرگ تولدي مجدد است.
    رها شدن از حصار تن است.
    امام حسين(ع): مرگ تنها پلي است براي عبور.
    امام علي(ع): نفسهاي انسان گامهايي است كه به سوي مرگ برميدارد.
    خود را بايد آماده كرد براي رفتن دير يا زود بايد گذاشت و رفت.
    امام علي(ع): مرگ براي پند و وعظ انسان كافي است.
    امان از انسان غافل و ناسي…
    به هرحال در جوار رحمت حق جاي گرفت و چه كسي مهربانتر از خدا. خدايش بيامرزد

  33. سلام
    جناب عليرضا حسابي گيج و ملنگ تشريف دارن
    مشت اني حالي داري با اين طايفه سر و كله ميزني
    جالبه هرچي آدم بي سواده ادعاي فضل و دانش و مطالعه ميكنه در حاليكه اشتباهات فجيع نوشتاري دارند:
    صخره كه منظورشون سخره بوده
    انسان به ايراني بودن اين نادوستان شك ميكنه.

  34. سلام
    یادم افتاد اون روزی که با محمد رفته بودیم تا آدامس بگیریم.اون موقع من خیلی بچه بودم. ولی یادمه.اون روز آخرین دیدار من با محمد بود…
    خداوند همگی رفتگان را قرین رحمت خود قرار دهد.
    نمی دانم چه بگویم.
    بغض خود را هم نمی توانم…
    .
    .
    .

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *