همچنان «جنگ» است و ما در «صف»

این یادداشت در تاریخ ۱۷ شهريور ۱۳۹۵ در سایت تابناک منتشر شده است. (لینک)
بسیاری از افراد این روزها در هر خانه یا مکان عمومی، از مترو و اتوبوس گرفته تا دانشگاه و پارک و سینما، مشغولِ استفاده از شبکه‌های اجتماعی هستند، متوسط استفاده از شبکه‌های اجتماعی در دنیا 103 دقیقه و در ایران بیش از 540 دقیقه (9 ساعت) است! این یعنی ما حماسه‌ای دیگر آفریده‌ایم. اگر این آمار را کنار آمار سرانه‌ی مطالعه در کشور بگذاریم، تراژدیِ اندوه‌باری رقم می‌خورد و این مقدمه‌ی ماست برای پرداختن به پدیده‌ی «جوزدگی» که نقطه‌ی عطف آن، حضور متفاوت در فضای مجازی است.
56650_802
سال‌ها پیش که هنوز خبری از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی نبود، مردم به‌جای حملات کامنتی، به نوع دیگری از «جوزدگی» دچار بودند. یک روز خبر می‌رسید که قرار است تخم‌مرغ گران شود؛ مردم به مغازه‌ها هجوم می‌بردند و صفوف طولانی برای خرید تخم‌مرغ می‌بستند. گاهی حتی اوضاع ساده‌تر هم بود. مثلاً یکی می‌گفت که نان فلان نانوانی بهتر است و همین کافی بود تا به‌زودی صف آن نانوایی چنان طولانی شود که برای خرید چند نانِ مثلاً بهتر، ساعت‌ها زمان صرف شود و تازه بدتر از آن این‌که چه‌بسا در صف ماندگانی که با دست‌خالی به خانه برمی‌گشتند.
صف اجناس کوپنی نیز از پدیده‌های زمان خود بود. این کاغذهای کوچک که آمده بودند تا در روزهای جنگ، فشار اقتصادی کمتری به مردم وارد شود و به لطف صف‌های عریض و طویلشان، به ابزاری برای تمرین صبر و بردباری برای ما دهه شصتی‌ها و پدران و مادرانمان نیز تبدیل‌شده بودند.

جنگ به‌ظاهر تمام شد. روزگار چرخید و بازار اجناس کوپنی هم کم‌کم از رونق افتاد اما فرزند برومند اجناس کوپنی، بالغ‌تر و رشیدتر از قبل، راه خود را در جامعه یافت و جناب «صف»، با شکل و ترتیبی دیگر، به‌جای آنکه نمود عینی و بیرونی داشته باشد، در رفتار ما ایرانیان نهادینه شد و به‌این‌ترتیب، نوادگانی به نام صف خرید خودرو، صف خرید سیم‌کارت، صف خرید مسکن، صف خرید دلار و … بر مسند اسلاف خود نزول اجلال نمودند.

همه‌چیز به همین منوال گذشت تا این‌که صف‌آرایی‌مان در دنیای مجازی آغاز شد…

در یاهو 360، گوگل پلاس، فیس‌بوک، وی‌چت، وایبر، واتس‌اَپ، لاین، اینستاگرام، تلگرام و … و ما غرق شدیم؛ غرق در «جوزدگی» ناشی از هیجان مواجهه با ارتباطات آسان و سریع و البته پشت نقاب دنیای مجازی. حالا پیشینه این جوزدگی و افراط هر چه باشد، می‌توانیم نحوه حضورمان در شبکه‌های اجتماعی را – به قول یک دوست – نقطه عطف «جوزدگی» بدانیم.
این‌گونه است که یک روز که از خواب برمی‌خیزیم، در کمال تعجب می‌بینیم کبری‌ها و صغری‌ها که زمانی صورتشان را «دست نزده بودند»، با چهره‌های غیرقابل‌شناسایی، تبدیل‌شده‌اند به عسل‌ها و نفس‌ها و این اواخر کوئین‌های شهر و عجبا که هرروز به هم شبیه‌تر می‌شوند.

از آن‌طرف، مجیدها و کریم‌ها که کرک‌های صورت و سبزه‌های جوانه‌زده پشت لبشان حکم ناموس را داشت، با شمایلی تقریباً شبیه همان عسل‌ها و نفس‌ها، با عبور از هویت پیشین، نام کورش و سیاوش را برگزیده‌اند تا نه مجدی از مجید بماند و نه کرامتی از کریم.

دنیای امروزمان، عرصه صف‌آرایی ترندها و هشتگ‌ها و عکس‌ها و بیوها و فالوئرهاست. همه در این صف طولانی ایستاده‌ایم. وقت می‌گذاریم، انرژی صرف می‌کنیم، پول خرج می‌کنیم، جان می‌کنیم، گاهی هرروز تکه‌ای از لباس یا بخشی از هویتمان را کم و کوتاه می‌کنیم تا آواتارهایمان، روزبه‌روز غریبه‌تر با چهره واقعی‌مان باشد و در این غریبه شدن با خود، چه رقابت سنگین و نفس‌گیری هم داریم.

اما کار به همین‌جا ختم نمی‌شود. یک روز عکس «ستایش»، تصویر مشترک همه ما می‌شود در اعتراض به قتل فجیعش؛ همان ستایشی ‌که هم‌جنسانش، سال‌هاست از تیر نگاه‌ها و حرکاتمان آرامش ندارند؛ روز بعد پرتره‌ی گوسفند در اعتراض به خشونت علیه حیوانات و روزی دیگر تصویری غمناک از برج ایفل در همدردی با کشتار مردم شریف پاریس.
یک روز کسانی را که درگذشت مرتضی پاشایی را تسلیت نگفته‌اند به باد انتقاد می‌گیریم و با حملات کامنتی – که بخشِ عمده آن ناسزا و توهین است – می‌نوازیم تا با چند حرف و کلمه تایپی، n هزار سال سابقه فرهنگ و تمدن آریایی‌مان را ضربدر صفر کنیم؛ و روز دیگر در عزای کیارستمی به شکلی هجو همه می‌سوگیم؛ همان کارگردانی که نه‌تنها هرگز به تماشای آثارش ننشسته‌ایم بلکه حتی نام معروف‌ترین اثرش را نیز نمی‌دانیم.
و این‌چنین است که با سرعت به سمت ناکجاآباد می‌رویم و حتی به‌قدر لحظه‌ای نمی‌اندیشیم که بدانیم این جوزدگی‌ها و ناسزاها و اقدامات هیجانی و گذرا، با ما و چهره و فرهنگ و فرزندانمان چه خواهند کرد.

بی‌دلیل، بی‌منطق، بی‌هدف و … همه در این «جوزدگی» غرق‌شده‌ایم و می‌شویم چون علت و معلول در گفتمان جوزدگی هیچ جایگاهی ندارد. عکس کودک فقیر، ده‌ها و صدها لایک می‌خورد اما هرگز به مخیله‌مان هم خطور نمی‌کند که اگر به‌جای این لایک‌ها و کامنت‌ها فقط نفری هزار تومان بگذاریم وسط، زندگی خیلی‌ها از زیر سایه نکبت فقر بیرون می‌آید.

و این‌ها فقط نمونه‌های کوچکی از جوزدگی بودند در برابر موارد متعددی چون مرگ استیو جابز، ازدواج و طلاق فرزاد حسنی و آزاده نامداری، مرگ حبیب، خلیج‌فارس، تبعیض‌ها و… که نه در حوصله این قلم است که بنویسد و نه در حوصله آن چشم‌ها که بخوانند.

این موج، جاری است …

شاید اگر گاهی همراهش نشویم، جامانده از قافله تجدد تلقی شویم چراکه به قول دوستی دیگر «جهل وقتی همه‌گیر می‌شود، گم می‌شود».

برای تبری از چنین اتهام سنگینی، دل را به دریای جوزدگی و افراط می‌زنیم تا فضای بحث و تحلیل و استدلال و هر کنش ذهنی مثبت دیگر، اساساً مجال نفس کشیدن نیابد.

تا غفلتمان، در انبوه غفلت‌ها به چشم نیاید.
تا همچنان «جنگ» باشد و ما همچنان در «صف» …

یک دیدگاه

  1. سلام
    عالی بود.
    قلم روان و خوبی دارید

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *