از خدمت که میای دیگه هیچی مثل قبل نیست. ممکن ماهها و سالها بگذره، ولی یه روز در حالی که تو مترو راه میری و پدر و پسری رو ببینی که […]
۲۲ام خرداد، ۱۳۹۶
از خدمت که میای دیگه هیچی مثل قبل نیست. ممکن ماهها و سالها بگذره، ولی یه روز در حالی که تو مترو راه میری و پدر و پسری رو ببینی که […]
۳ام بهمن، ۱۳۹۵
سال ها پیش، – شاید حدود بیست سال پیش، – زمانی که تنها چهار سال داشتم، ماجرای عشقی اتفاق افتاد که اگر چه سرانجام خوشی نداشت اما شروعش خوش بود؛ […]
۳۰ام فروردین، ۱۳۹۵
از اسفندماه که همه آماده میشدیم، خانهتکانی شروع میشد، مادرم سبزه میکاشت تا عید سبز میشد. لباس نو میخریدیم. یکبار پسری را دیدم که دستش را در شانه مادرش گذاشته […]
۲۶ام آذر، ۱۳۹۴
برای دلم می نویسم: پیرزن است، هفتاد و دو سال سِن دارد. عُمری بی ادّعا و بی ریا زندگی کرده است. بچه داری و خانه داری کرده است، این زَن، […] |
تاریخ باستان
ادیان و مذاهب
تصاویر باستان |