بویِ عید

از اسفندماه که همه آماده می‌شدیم، خانه‌تکانی شروع می‌شد، مادرم سبزه می‌کاشت تا عید سبز می‌شد. لباس نو می‌خریدیم. یک‌بار پسری را دیدم که دستش را در شانه مادرش گذاشته است، نگاهی به مادرم کردم، مادرم از من قدبلندتر بود، به‌زور دستم به شانه‌اش می‌رسید، مثل همان پسر، دستم را در شانه مادرم می‌گذاشتم. نزدیکی… ادامه خواندن بویِ عید

یاد داشت

در تاریخ، کسانی هستند که با مرگ خویش، در ابعاد کوچک و بزرگ به زندگی ماحیات می بخشند. به عقیده من مسیح، علی بن ابیطالب، حسین بن علی و محمد نیز برای ما، از آنان بود. برخی از مرگ ها باعث شکوفایی، انقلاب فکری، رشد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتی عاطفی هستند در حالی که… ادامه خواندن یاد داشت

فقر و آزادی

دل خوش بودم. به اطراف که نگاه می کردم، ماشین می دیدم، دوچرخه می دیدم، حتی فرغون می دیدم. من هم آرزو می کردم یک فرغون داشته باشم تا سوارش شوم و کسی مرا براند و کیف کنم. لاستیک ها و دوچرخه ها را پیدا می کردیم با يک چوب که از درخت می کندیم… ادامه خواندن فقر و آزادی

من و شیطان

این متن با بی پروایی نوشته شده است و بسی مایه حیرت و تاثر است . *** اکنون به درستی می دانم او بسیار زیرک بود، زیرکتر از فرزین ! بی پرواتر از مهدی ، بد اخلاقتر از عباس ، لوس تر از نسیم، سنگ تر از منیژه، سخت تر از ایرج ! شنیده ام… ادامه خواندن من و شیطان

ای غریبا مرد…

سیمایش را می بینم که مظلومانه نگاهم می کند . هر لحظه که نگاهش می کنم او نیز نگاهم می کند . سالهاست خاطره ی این نگاه معصوم سخت پریشانم می کند . ندایی دارد که نمی توانم بشنوم. سخت پریشانم . آن آمبولانس که مرده ای را می کشید، خاطرات سوزناک زیادی را برایم… ادامه خواندن ای غریبا مرد…