یک تکّه نان

برای دلم می نویسم: پیرزن است، هفتاد و دو سال سِن دارد. عُمری بی ادّعا و بی ریا زندگی کرده است. بچه داری و خانه داری کرده است، این زَن، زَنِ اَخلاق است. پارساست، پاکدامن است، عمری به پارسایی و عبادت گذرانده است، کم نیاورده و بر عقیده اش استوار مانده است، هنوز هم وقتی… ادامه خواندن یک تکّه نان

اِی زمان بی‌من مرو

پدر بزرگِ محمدعلی که نشسته بود و خاطره میگفت در خانه ای که از مادرِ مادرش به وی رسیده بود

٢٢ آذر ٩٤ ساعت ١١:٢٤ در حال برگشت از كاشان به تهران اولين بار كه به روستاي خوران، روستای پدری رفتیم اولین بار احساسی به من دست داد که سابقاً دست نداده بود و عجیب بود آن‌قدر که از آن زمان تا امروز هنوز از وصفش عاجزم ولی امروز عزمم رو جزم کردم تا این بار… ادامه خواندن اِی زمان بی‌من مرو