ای غریبا مرد…

سیمایش را می بینم که مظلومانه نگاهم می کند . هر لحظه که نگاهش می کنم او نیز نگاهم می کند . سالهاست خاطره ی این نگاه معصوم سخت پریشانم می کند . ندایی دارد که نمی توانم بشنوم. سخت پریشانم . آن آمبولانس که مرده ای را می کشید، خاطرات سوزناک زیادی را برایم… ادامه خواندن ای غریبا مرد…