نیما یوشیج

.

…..

……..

‫ﻓﺮﯾﺎد ﻣﯽ زﻧﻢ ،

‫من چهره ام گرفته !

‫ﻣﻦ ﻗﺎﯾﻘﻢ ﻧﺸسته به ﺧﺸﮑﯽ !

‫ﻣﻘﺼﻮد ﻣﻦ ز ﺣﺮﻓﻢ ﻣﻌﻠﻮم ﺑﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ ،

‫ﯾﮏ دﺳﺖ ﺑﯽ ﺻﺪاﺳﺖ ،

‫ﻣﻦ ، دﺳﺖ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ز دﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻃﻠﺐ،

‫ﻓﺮﯾﺎد ﻣﻦ ﺷﮑﺴتهاﮔﺮ در ﮔﻠﻮ ، وﮔﺮ

‫ﻓﺮﯾﺎد ﻣﻦ رﺳﺎ ،

‫ﻣﻦ از ﺑﺮای راه ﺧﻼص ﺧﻮد و ﺷﻤﺎ،

‫ﻓﺮﯾﺎد ﻣﯽ زﻧﻢ

………….

نیما یوشیج

2 دیدگاه

  1. مانده تا مرغ سر چینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد…پس چه باید بکنم؟…من که در لخت ترین موسم بی چهچه ی سال تشنه ی زمزمه ام؟…بهتر ان است که برخیزم…رنگ را بردارم…روی تنهایی خود نقشه ی مرغی بکشم…

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *